۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷

بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را
برداشتی از روی زمین رسم وفا را

تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه
زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را

کس نیست که آیین جفا به ز تو داند
آیا ز که آموختی آیین جفا را

از دایره چرخ کشیدم سر همت
تا چند کشم منت هر بی سر و پا را

عمریست براهت شده ام خاک که گاهی
آیی سوی من بوسه زنم آن کف پا را

هر لحظه بمن می رسد از چرخ بلایی
دامیست قد خم شده ام مرغ بلا را

گر قصد دل و دین فضولی کند آن بت
ناصح مده آزار مکن منع خدا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.