۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۳

شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون
افتاد پاره پاره دل از چاکها برون

خونست قطره قطره که از دیده می چکد
یا هست هر یکی شرری ز آتش درون

دادم بذکر لعل تو تسکین دود آه
دفع گزند مار توان کرد بافسون

آواره تا بکی کندم عقل هرزه کرد
خواهم مرا بسلسله خود کشد جنون

بی صورتی قرار ندارد دمی دلم
در کار عشق کم نتوان شد ز بیستون

بر غیر من نمی رسد ای چرخ جور تو
گویا میان خلق مرا دیده زبون

از من مکن سؤال فضولی که چیست حال
حال دلم قیاس کن از اشک لاله گون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.