۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱

بیا که بی تو مرا این جهان نمی باید
بجز وصال تو ما را جنان نمی باید

زمانه ملک سلیمانم ار دهد بی تو
نخواهم آن که مرا بی تو آن نمی باید

بیا که بی تو گدایان کوی عشقت را
سریر سلطنت جاودان نمی باید

بجز هوای سر کویت ای شه خوبان!
کنار سبزه و آب روان نمی باید

به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
تراست حکم ولی آنچنان نمی باید

(به پرسش من بیمارت التفاتی نیست
مگر تو را دل این ناتوان نمی باید)

به قول مدعیان می کنی کنار از من
میان ما و تو این در میان نمی باید

بیا که بی سر زلفت من پریشان را
نسیم غالیه مشکسان نمی باید

شکرلبان بهشتی اگرچه بسیارند
مرا جز آن بت شیرین دهان نمی باید

گمان مبر که نسیمی بجز تو دارد دوست
که در یقین محبت گمان نمی باید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.