۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع

چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده
تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع

گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق
تا من این پیراهن جان را بسوزانم چو شمع

از لب شیرین جانان بر کنار افتاده ام
زان جهت پر گوهر اشک است دامانم چو شمع

حاصل از محراب و شب خیزی و ذکر این بس که من
هر شبی تا روز بزم افروز رندانم چو شمع

کی به نور آفتاب آید سر قدرم فرو
گر برافروزی شبی از چهره ایوانم چو شمع

رشته عمرم به پایان رفت و جان آمد به لب
سوز دل تا کی بود باقی نمی دانم چو شمع

ای نسیمی! راز دل گفتم بپوشانم ولی
فاش گشت این سوز دل پیدا و پنهانم چو شمع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.