۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۳

در ضمیرم روز و شب نقش تو می بندد خیال
جز تو نقشی در خیالم صورتی باشد محال

هست با عشقت مرا پیوند جانی تا ابد
جاودان زان با توام هرجا که هستم در وصال

جان من با مهر رویت الفتی دارد چنان
کز وجود خویش و از کون و مکان دارد ملال

دارم از خورشید رویت آتشی در جان و دل
وز خیال نقش ابروی تو هستم چون هلال

قامت سرو گل اندام تو در باغ بهشت
بشکند بازار طوبی را به حد اعتدال

آرزومند جمال کعبه وصل ترا
آتش شوق تو در جان خوشتر از آب زلال

واقف سر «سواد الوجه فی الدارین » هست
هر که این معنی بجست از ابجد آن زلف و خال

پیش رخسارت گل از شرم آب گردد در زمان
گر کنی عزم گلستان با چنین حسن و جمال

آفتابی شد نسیمی در هوای او بلی
ذره را خورشید سازد همت صاحب کمال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.