۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۴

گفته بودی با تو کار من به سر خواهد شدن
کار سر سهل است اگر کارم به سر خواهد شدن

ترک جان مشکل نباشد در ره عشقت مرا
کام دل حاصل به جان، ای جان اگر خواهد شدن

هر که را جان در سر زلف تو کردن کار شد
نیست امکان کز پی کار دگر خواهد شدن

رشته جان مرا زلف تو چندان تاب داد
کز غم رویت شبی چون شمع بر خواهد شدن

خون خور ای دل در طلبکاری که عاشق را مراد
گر شود حاصل، به صد خون جگر خواهد شدن

گر کشد چشمت ز ابرو بر دلم روزی کمان
پیش تیر غمزه ها جانم سپر خواهد شدن

من نخواهم کرد دست از دامن وصلت رها
گر زمین و آسمان زیر و زبر خواهد شدن

ای که می گویی بپوش از روی خوبان دیده را
این سخن در جان من کی کارگر خواهد شدن؟

آنچنان می نالم از عشقت که تا باشد خبر
خلق عالم را ز درد من خبر خواهد شدن

دست دولت بر سرم خواهد نهادن تاج بخت
با میانت گر شبی دست و کمر خواهد شدن

جان بیمار نسیمی از تن، ای آرام دل
بی قرار از فرقت رویت به در خواهد شدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.