هوش مصنوعی:
این متن شعری است که با زبان تمثیلی و نمادین، مخاطب را به بازگشت به سوی خداوند و ترک دنیای مادی دعوت میکند. شاعر از مفاهیمی مانند سفر زندگی، بازگشت به اصل، حکمت، عشق الهی، و رهایی از تعلقات دنیوی سخن میگوید. همچنین، از مخاطب میخواهد که مانند الف، راست و استوار بماند و به جای دنبالهروی از دیگران، مسیر حق را انتخاب کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات تمثیلی دارد. همچنین، برخی از اشارات نمادین ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۲۳۷
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دزد بسته منشین
کسی اندر سفر چندین نماند
جدا از شهر و از یاران پیشین
ندای «ارجعی » آخر شنیدی
از آن سلطان و شاهنشاه یاسین
در این ویرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختی ای باز مسکین!
چه آساید به هر پهلو که خسبد
کسی کز خار دارد او نهالین
چه پیوندی کند صراف و قلاب
چه نسبت زاغ را با باز و شاهین
چه آرایی به گچ ویرانه ای را
که بالا نقش دارد زیر سجین
چرا جان را نیارایی به حکمت
که ارزد هر دمت صد چین و ماچین
نه زان حکمت که مایه گفت و گوی است
از آن حکمت که جان گردد خدابین
تو گوهر شو که خواهند یا نخواهند
نشانندت همه بر تاج زرین
رها کن پسروی چون نون کج مج
الف می باش، فرد و راست بنشین
کلوخ انداز کن در عشق مردان
تو هم مردی ولی مرد کلوچین
عروسی کلوخی با کلوخی
کلوخ آرد نثار و سنگ کابین
به گورستان برو در خشت بنگر
که نشناسی تو سرهاشان ز پایین
خداوندا رسان جان را به جانان
از آن راهی که رفتند آل یاسین
دعای ما تو ایشان را درآموز
چنان کز ما دعا وز توست آمین
عنایت آنچنان فرما که باشد
ز ما احسان اندک وز تو تحسین
نسیمی را به فضل خود نگه دار
ز مکر دیو و از راه شیاطین
که بالا رو چو دزد بسته منشین
کسی اندر سفر چندین نماند
جدا از شهر و از یاران پیشین
ندای «ارجعی » آخر شنیدی
از آن سلطان و شاهنشاه یاسین
در این ویرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختی ای باز مسکین!
چه آساید به هر پهلو که خسبد
کسی کز خار دارد او نهالین
چه پیوندی کند صراف و قلاب
چه نسبت زاغ را با باز و شاهین
چه آرایی به گچ ویرانه ای را
که بالا نقش دارد زیر سجین
چرا جان را نیارایی به حکمت
که ارزد هر دمت صد چین و ماچین
نه زان حکمت که مایه گفت و گوی است
از آن حکمت که جان گردد خدابین
تو گوهر شو که خواهند یا نخواهند
نشانندت همه بر تاج زرین
رها کن پسروی چون نون کج مج
الف می باش، فرد و راست بنشین
کلوخ انداز کن در عشق مردان
تو هم مردی ولی مرد کلوچین
عروسی کلوخی با کلوخی
کلوخ آرد نثار و سنگ کابین
به گورستان برو در خشت بنگر
که نشناسی تو سرهاشان ز پایین
خداوندا رسان جان را به جانان
از آن راهی که رفتند آل یاسین
دعای ما تو ایشان را درآموز
چنان کز ما دعا وز توست آمین
عنایت آنچنان فرما که باشد
ز ما احسان اندک وز تو تحسین
نسیمی را به فضل خود نگه دار
ز مکر دیو و از راه شیاطین
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.