۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۸

گر کنی قبله جان روی نگاری، باری
ور بری عمر به سر با غم یاری، باری

کار عشق است برو دست بدار از همه کار
گر کند عمر کسی صرف به کاری، باری

زلف او محشر جان است دلا سعیی کن
که در آن حلقه درآیی به شماری، باری

دل به دام تو درافتاد زهی صید ضعیف
کاشکی با همه می بود شکاری، باری

غرق دریای غمش تا نشوی با لب خشک
برو ای خواجه! تو بنشین به کناری، باری

گر چو چشمش نتوانی که شوی مست ابد
با چنان غمزه شوخش به خماری باری

ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب
عاشق ار کشته شود بر سر داری باری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.