۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲ - مستزاد

ای حسن تو دردانه چو ک . . . بنند اعلا
چون نقطه فردی

و آن نقطه ذات است ز «با» گشته هویدا
در دیده مردی

شری است ترا در همه گنجینه دل ها
ای مخزن اسرار

شوری است ترا در همه سر نسبت غوغا
هر سوی که گردی

آنها که زنند از می عشق تو دم و دم
از نفخه عیسی

حاصل شده آن دم همه را چون من شیدا
از عشق تو دردی

خورشید مدام از غم تو گردد و تابد
ای نور دو عالم

چون مردمک دیده به هر منزل و هر جا
بی فایده گردی

این نه فلک خرقه کبود از غم عشقت
ای شمع دل افروز

در خون بکشیدند همه دامان قباها
بر خورشید زردی (؟)

زین نه پدر و چهار ام و سه پسر را
ای حامله دم

پرورده چو جان ز آتش و آب و گل ما را
در غنچه چو وردی

بیچاره نسیمی چو از این چاره فنا شد
ناچار فراقت

باید شدنش از غم بیهوده دنیا
وز هر دل سردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱ - ترجیع بند
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳ - مخمس ترکیب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.