هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی دربارهٔ اعدام حلاج، عارف مشهور، است. در این شعر، حلاج با آرامش و اطمینان به مرگ نگاه می‌کند و آن را نه پایان، بلکه زندگی حقیقی می‌دانند. او با اشاره به مفاهیم عرفانی مانند عرش، نور، و شهادت، بر ثبات و جاودانگی روح تأکید می‌کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، اشاره به اعدام و مفاهیم مرتبط با مرگ ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

شمارهٔ ۱۰۷

از حکایت سال سیصد و نه
این حدیثم کجا شود فرمش

که چو حلاج را بدار زدند
نه رخش زرد شد نه چهره ترش

چون برآمد فراز دار بقا
گفت ای غافلان ز دانش و هش

پنبه فرسوده از کمان گردد
آتش از آب و آهن از چکش

عرش من ثابت است و نقش جلی
ثبت العرش گفته ثم انقش

این نه مرگ است زندگیست که نیست
میزبان کریم مهمان کش

عطسه من ز نفخ رحمن است
عطسه مغز صرعی از کندش

من کلیمم عصای من دار است
اتوکؤ علی العصا و اهش

گفتش آن یک شهادتان برگوی
که زمانت رسیده گفت خمش

شمع ایوان دوست چهره اوست
نور خورشید بین و شمع بکش
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.