۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵

مرده بودم از غمت، بر سر رسیدی دی مرا؟
من ندیدم گر تو را، شادم که تو دیدی مرا

خون خود بخشیدمت، کز رشک وقت کشتنم؛
غیر چون کرد التماس من، نبخشیدی مرا

امشب و امروز، کز روی تو چشمم روشن است
در نظر ناید دگر ماهی و خورشیدی مرا

گفت: فردا ریزمت خون، هست فردا ای رقیب؛
روز نوروزی تو را، امشب شب عیدی مرا!

خسته بودم از غم، اکنون خسته تر گشتم زرشک؛
چون تو از اغیار حال خسته پرسیدی مرا!

ناامیدی بین، که غیر امیدواریهای خود
گفت چندان، کز تو اکنون نیست امیدی مرا

بود از آب دیده ام راز دل آذر آشکار
آه اگر امروز در کویش کسی دیدی مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.