۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

زمام ناقه گرفته است ساربان تنها
فغان کنم، نکند تا جرس فغان تنها

ز رفتنت به زمین زد مرا چو فرصت یافت
بیا که بی تو مرا دیده آسمان تنها

به گرد محملم اخیار راه اگر بدهند
فتم چو گرد به دنبال کاروان تنها!

به من که در قفس افتاده ام نمی دانی
چگونه می گذرد ای هم آشیان تنها؟!

به من که در قفس افتاده ام نمی دانی
چگونه می گذرد ای هم آشیان تنها؟!

نمی روم به ستم از در تو، این ستم است
که آستان تو ماند به پاسبان تنها!

چو گل بپرورمت، گر چه آسمان دانم
که باغ را نگذارد به باغبان تنها

بهای خون من، این بس بود که برخیزم
به روز حشر از آن خاک آستان تنها

مرا ببر، چو به کوی بتان روی آذر
که غم ز دل نبرد سیر بوستان تنها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.