هوش مصنوعی:
این شعر از حافظ، غزلی عاشقانه و عارفانه است که در آن شاعر از رازداری و کم ظرفی دیگران در حفظ اسرار عشق شکایت میکند. او از بیان ناگفتههای عشق و محرومیهای خود میگوید و به دشواریهای انتقال احساسات و رازهای درونی اشاره میکند. همچنین، شاعر با اشاره به داستانهای تاریخی مانند یوسف و سلیمان، عمق احساسات و رنجهای خود را به تصویر میکشد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و ادبی آن ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۴۰
بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت
که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز
وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ
ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت
نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن
که بی بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!
ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر
نهفته قصه ی یوسف به پیر کنعان گفت
چگویم و چه زمن بشنوی؟ که قصه ی عشق
حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!
ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش
که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!
که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز
وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ
ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت
نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن
که بی بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!
ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر
نهفته قصه ی یوسف به پیر کنعان گفت
چگویم و چه زمن بشنوی؟ که قصه ی عشق
حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!
ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش
که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.