۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

کشته ی عشقت ننالید از تو، آهی هم نکرد
وقت جان دادن نزد حرفی، نگاهی هم نکرد

آنچه کردی با چو من درویش از جور ای پسر
راست گویم، با گدایی پادشاهی هم نکرد

آنکه یک دم نیستم غافل ز یادش، دم به دم
گر نکرد او یاد من سهل است گاهی هم نکرد

تا رخ خود را به کس ننماید آن ماه تمام
بر نیامد شب به بامی، سیر ماهی هم نکرد

بس که بیخود در تمام عمر بود آذر ز عشق
سر نزد از وی ثوابی و گناهی هم نکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.