۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

پس از کشتن، نه بر سر قاتلم از کین نمیماند
چو میرد کس، طبیبش بر سر بالین نمیماند!

ز خسرو تلخ شد فرهاد را چون کام، دانستم
که شیرین کام خسرو نیز از شیرین نمیماند

بروی من که بودم باغبان، دربستی و غافل
که در باغت گل از بسیاری گلچین نمیماند

خطر دارد دل و دین هر دو در عشق تو؛ میدانم
مرا گر دل نماند امروز، فردا دین نمیماند

دو روزی گر ز من رنجد سگ کویت، نیم غمگین
که هرگز دوستان را در دل از هم کین نمیماند

شب هجرت ندارم دوستی بر سر چو بیماری
که روز مرگ، هیچش دوست بر بالین نمیماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.