هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن پیامبر اسلام (ص) از خداوند میخواهد که مسئولیت گناهان امت خود را به عهده بگیرد. خداوند در پاسخ به او میگوید که گناهان امت او بسیار زیاد است و او تحمل دیدن آنها را ندارد. سپس خداوند به پیامبر توصیه میکند که از تعصب دوری کند و کار امت را به خدا بسپارد. در ادامه، پیامبر به پیروی از صفات نیکوی اصحاب خود مانند صدق، عدل، حیا و جود تشویق میشود و از او خواسته میشود که نفس خود را کنترل کند و از فضولی در کار دیگران بپرهیزد.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق دینی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و شناختی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند کنترل نفس و دوری از تعصب ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد.
درخواست پیغمبر (ص) از پروردگار که کار امتش را به او سپارد
سید عالم بخواست از کردگار
گفت کار امتم با من گذار
تا نیابد اطلاعی هیچ کس
بر گناه امت من یک نفس
حق تعالی گفتش ای صدر کبار
گر ببینی آن گناه بیشمار
تو نداری تاب آن حیران شوی
شرم داری وز میان پنهان شوی
عایشه کو بود هم چون جان ترا
سیر شد زو دل به یک بهتان ترا
تو شنیدی بانگ از اهل مجاز
پس بجای خود فرستادیش باز
چون بگشتی از گرامیتر کسی
پر گنه هستند در امت بسی
تو نداری تاب چندانی گناه
امت خود را رهاکن با اله
گر تو میخواهی که کس را در جهان
از گناه امتت نبود نشان
من چنان میخواهم ای عالی گهر
کز گنه شان هم ترا نبود خبر
تو بنه پای از میان رو با کنار
کار امت روز و شب با من گذار
کار امت چون نه کار مصطفاست
کی شود این کار از حکم تو راست
میمکن حکم و زفان کوتاه کن
بی تعصب باش و عزم راه کن
آنچ ایشان کردهاند آن پیش گیر
در سلامت رو طریق خویش گیر
یا قدم در صدق نه صدیقوار
یا نه چون فاروق کن عدل اختیار
یا چو عثمن پر حیا و حلم باش
یا چو حیدر بحر جود و علم باش
یا مزن دم، پند من بپذیر رو
پای بردار و سرخود گیر رو
تو چه مرد صدق و علم حیدری
مرد نفسی هر نفس کافرتری
نفس کافر را بکش مؤمن بباش
چون بکشتی نفس را ایمن بباش
در تعصب این فضولی میمکن
از سر خویش این رسولی میمکن
نیست در شرعت سخن تنها قبول
چه سخن گویی ز یاران رسول
نیست در من این فضولی ای اله
از تعصب دار پیوستم نگاه
پاک گردان از تعصب جان من
گو مباش این قصه در دیوان من
گفت کار امتم با من گذار
تا نیابد اطلاعی هیچ کس
بر گناه امت من یک نفس
حق تعالی گفتش ای صدر کبار
گر ببینی آن گناه بیشمار
تو نداری تاب آن حیران شوی
شرم داری وز میان پنهان شوی
عایشه کو بود هم چون جان ترا
سیر شد زو دل به یک بهتان ترا
تو شنیدی بانگ از اهل مجاز
پس بجای خود فرستادیش باز
چون بگشتی از گرامیتر کسی
پر گنه هستند در امت بسی
تو نداری تاب چندانی گناه
امت خود را رهاکن با اله
گر تو میخواهی که کس را در جهان
از گناه امتت نبود نشان
من چنان میخواهم ای عالی گهر
کز گنه شان هم ترا نبود خبر
تو بنه پای از میان رو با کنار
کار امت روز و شب با من گذار
کار امت چون نه کار مصطفاست
کی شود این کار از حکم تو راست
میمکن حکم و زفان کوتاه کن
بی تعصب باش و عزم راه کن
آنچ ایشان کردهاند آن پیش گیر
در سلامت رو طریق خویش گیر
یا قدم در صدق نه صدیقوار
یا نه چون فاروق کن عدل اختیار
یا چو عثمن پر حیا و حلم باش
یا چو حیدر بحر جود و علم باش
یا مزن دم، پند من بپذیر رو
پای بردار و سرخود گیر رو
تو چه مرد صدق و علم حیدری
مرد نفسی هر نفس کافرتری
نفس کافر را بکش مؤمن بباش
چون بکشتی نفس را ایمن بباش
در تعصب این فضولی میمکن
از سر خویش این رسولی میمکن
نیست در شرعت سخن تنها قبول
چه سخن گویی ز یاران رسول
نیست در من این فضولی ای اله
از تعصب دار پیوستم نگاه
پاک گردان از تعصب جان من
گو مباش این قصه در دیوان من
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سخنی از رابعه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.