۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵

بحسرت مردم و، آخر ندیدم روی یار خود
سزای من که از اول نکردم فکر کار خود

رود گر صید گامی چند و صیاد از قفای او
نه از بیم است، میخواهد ببیند اعتبار خود

غم عشقت نمیگویم بمردم، ساده لوحی بین؛
که پنهان میکنم از خلق راز آشکار خود

نگویم وعده ی وصل تو با خود، تا سپارم جان؛
که ترسم روز محشر نیز باشم شرمسار خود

بحسرت مردم و آذر ندیدم روی یار خود
کنون مانده است کار من، که او کرده است کار خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.