۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴

دوشم، به اهل بزم سر گفتگو نبود
من در خمار بودم و، می در سبو نبود

پرسید: در دل تو ندانم چه آرزوست؟!
غافل که در دلم بجز این آرزو نبود!

جرم سگ تو نیست، گرت شب نبرد خواب
او را مکش، که ناله ی من بود، ازو نبود!

دوش آمدم که پای تو بوسم، ز بیم غیر
راهی بخلوت توام از هیچ سو نبود

میخوردم از فراق تو خون دوش وقت مرگ
یعنی که بیتو آب خوشم در گلو نبود

قاصد بگو: ز دوریت آذر سپرد جان
ور گوید: از منش گله یی بود، گو نبود!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.