۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵

شد عمر و، ز ایام دل شاد ندیدم؛
روزی که از آن روز کنم یاد ندیدم

یک صید، بمحرومی من نیست، که ناکام
در کنج قفس مردم و صیاد ندیدم!

سرتاسر این بادیه را گشتم و، یک صید
از دام غم عشق تو آزاد ندیدم!

جز روی تو، کز آه برافروخت شب وصل
شمعی که فروزان شود از باد ندیدم

خسرو ز جهان میشد و میگفت که سودی
جز قتل خود، از کشتن فرهاد ندیدم!

فریاد که تا کشور حسن تو شد آباد
یک دل که توان گفتنش آباد ندیدم

آذر همه ی عمر، بشاگردی مشتاق
شادم، که به استادیش استاد ندیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.