۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۹

نهی چو نام سگ خود، بمن مرا طلبی
نهم بپای سگت سر، بعذر بی ادبی

وگرنه خون کنمش، گر بود دلت از سنگ؛
بناله ی سحری و، بآه نیمه شبی

بخنده چون گذری از برم، مشو غافل
ز اشک گوشه ی چشمی و آه زیر لبی

عجب مدان که غلام ایاز شد محمود
بود ز بازی عشق این کمینه بوالعجبی

کند ز شیره ی عناب لب، دهان شیرین
کسی که تلخ شدش کام از می عنبی

بغیر من، که از آن لب شنیده ام دشنام
که تلخکام شود از حلاوت رطبی؟!

چگونه درد خود آذر بیار خود گویم؟!
حدیث او همه ترکی و، حرف من عربی!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.