۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۲

ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟!
کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی!

گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛
دردا که تا رسیدی، خاکم به باد دادی!

ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛
ما غافل و نشسته غم در کمین شادی

ای دل، ز بیم خویش، گفتم: مرو به کویش
دیدی ندیده رویش، از چشمش اوفتادی

بودیم هم زبانش، با ما نگفت حرفی
رفتیم ز آستانش، از ما نکرد یادی!

از سوز آتش تب، جانم رسید بر لب؛
یا از وفا تو امشب لب بر لبم نهادی؟!

از هر طرف دویدم، روی دلی ندیدم
ناچار آرمیدم، در کوی نامرادی

ساقی به می ز سینه، رفته است گرد کینه
توبوا من العداوة، یا معشر الاعادی

از تیره بختی آذر، از من رمیده دلبر
چون من کسی ز مادر ای کاشکی نزادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.