۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴ - و له علیه الرحمه

خوش آمد این کهن رسمم از آنان
که خود را از بزرگان میشمارند

که چون بیرون روند از ملک ناچار
بجای خود، بزرگی باز دارند

که هر جا نخل بخل و ظلم بینند
کنند و تخم جود و عدل کارند

ز پا افتادگان را، دست گیرند؛
بکار دستگیری، پافشارند

بدرد بیدلان، درمان فرستند؛
بزخم بیکسان، مرهم گذارند

نه اینان، کز قضای آسمانی؛
کنون در شهر ایران شهریارند

بشمع مجلس دانش، نسیمند؛
بچشم مردم دانا، غبارند!

جهان کرده چو ابر تیر ماهی
سیاه و قطره یی هرگز نبارند

بشهری چون روند از شهری، آنجا
ز خود ناکس تری را برگمارند

کزان هر شیوه ی ناخوش که بینند
به نباش نخستین رحمت آرند

غرض، آیین مردی این نباشد
که مردان جان بنا مردان سپارند!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳ - قطعه
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵ - و له قطعه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.