هوش مصنوعی:
متن بیانگر حالات روحی و جسمی ضعیف شاعری است که خود را ناتوان و بیقوت میبیند و از رسیدن به آرزوهایش ناامید است. او خود را با موسی مقایسه میکند که بازو و زور ندارد و حتی قوت مورچه هم در او نیست. شاعر از ناتوانی خود در رسیدن به سیمرغ (نمادی از آرزوهای دستنیافتنی) سخن میگوید و از این که در جهان بسیاری به دنبال وصال او هستند، اما خود را لایق این وصال نمیداند. او از عشق یوسف سخن میگوید و آرزو میکند که یوسف گمشدهاش را بیابد تا با او از ماهی به ماهی پرواز کند. هدهد به او میگوید که از افتادگی و سرکشی دست بردارد و به جای سالوسی، پای در راه بگذارد و لب ببندد. شاعر در نهایت از آتش غیرت و عشق یوسف که بر عالم حرام است، سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده مانند سیمرغ و یوسف، فهم متن را برای مخاطبان جوانتر دشوار میکند.
حکایت صعوه
صعوه آمد دل ضعیف و تن نزار
پای تا سر همچو آتش بیقرار
گفت من حیران و فرتوت آمدم
بیدل و بیقوت و قوت آمدم
همچو موسی بازو و زوریم نیست
وز ضعیفی قوت موریم نیست
من نه پر دارم نه پا نه هیچ نیز
کی رسم در گرد سیمرغ عزیز
پیش او این مرغ عاجز کی رسد
صعوه در سیمرغ هرگز کی رسد
در جهان او را طلب کاران بسیست
وصل او کی لایق چون من کسیست
در وصال او چو نتوانم رسید
بر محالی راه نتوانم برید
گر نهم رویی به سوی درگهش
یا بمیرم یا بسوزم در رهش
چون نیم من مرد او، این جایگاه
یوسف خود باز میجویم ز چاه
یوسفی گم کردهام در چاهسار
بازیابم آخرش در روزگار
گر بیابم یوسف خود را ز چاه
بر پرم با او من از ماهی به ماه
هدهدش گفت ای ز شنگی و خوشی
کرده در افتادگی صد سرکشی
جمله سالوسی تو من این کی خرم
نیست این سالوسی تو درخورم
پای در ره نه، مزن دم، لب بدوز
گر بسوزند این همه تو هم بسوز
گر تو یعقوبی به معنی فیالمثل
یوسفت ندهند کمتر کن حیل
میفروزد آتش غیرت مدام
عشق یوسف هست بر عالم حرام
پای تا سر همچو آتش بیقرار
گفت من حیران و فرتوت آمدم
بیدل و بیقوت و قوت آمدم
همچو موسی بازو و زوریم نیست
وز ضعیفی قوت موریم نیست
من نه پر دارم نه پا نه هیچ نیز
کی رسم در گرد سیمرغ عزیز
پیش او این مرغ عاجز کی رسد
صعوه در سیمرغ هرگز کی رسد
در جهان او را طلب کاران بسیست
وصل او کی لایق چون من کسیست
در وصال او چو نتوانم رسید
بر محالی راه نتوانم برید
گر نهم رویی به سوی درگهش
یا بمیرم یا بسوزم در رهش
چون نیم من مرد او، این جایگاه
یوسف خود باز میجویم ز چاه
یوسفی گم کردهام در چاهسار
بازیابم آخرش در روزگار
گر بیابم یوسف خود را ز چاه
بر پرم با او من از ماهی به ماه
هدهدش گفت ای ز شنگی و خوشی
کرده در افتادگی صد سرکشی
جمله سالوسی تو من این کی خرم
نیست این سالوسی تو درخورم
پای در ره نه، مزن دم، لب بدوز
گر بسوزند این همه تو هم بسوز
گر تو یعقوبی به معنی فیالمثل
یوسفت ندهند کمتر کن حیل
میفروزد آتش غیرت مدام
عشق یوسف هست بر عالم حرام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:حکایت یعقوب و فراق یوسف
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.