هوش مصنوعی:
شیخ نوقانی در نیشابور به سختی افتاد و گرسنگی کشید. پس از یک هفته، از خداوند طلب نان کرد. هاتفی به او گفت که اگر تمام میدان نیشابور را خاکروبی کند، نیم جو زر خواهد یافت. شیخ با جاروب و غربال شروع به خاکروبی کرد و در نهایت زر یافت و نان خرید. اما پس از خرید نان، به یاد جاروب و غربال افتاد و دچار عذاب وجدان شد. در نهایت، در ویرانهای خود را افکند و با دیدن جاروب و غربال، از خداوند شکایت کرد. هاتف به او گفت که نان بدون نان خورش خوشایند نیست و او باید شکرگزار باشد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای نوجوانان و بزرگسالان جذابتر و قابل فهمتر باشد.
حکایت شیخ نوقانی
شیخ نوقانی بنیشابور شد
رنج راه آمد برو رنجور شد
هفتهای باژنده در گوشه
گرسنه افتاده بد بیتوشهای
چون برآمد هفتهای گفت ای اله
گردهٔ نان مرا کن سر به راه
هاتفی گفتش برو این لحظه پاک
جملهٔ میدان نیشابور خاک
چون برو بیخاک میدان سر به سر
نیم جو زر یابی، نان خر تو بخور
گفت اگر جاروب و غربالم بدی
وجه نانی را چه اشکالم بدی
چون ندارم هیچ آبی برجگر
بیجگر نانیم ده خونم مخور
هاتفی گفتا که آسان بایدت
خاک روبی کن اگر نان بایدت
پیر رفت و کرد زاریها بسی
تا ستد جاروب و غربال از کسی
خاک میرفت و پیاپی میشتافت
آخرین غربال، آن زر باز یافت
شادمان شد نفس او کان زر بدید
رفت سوی نانوا و نان خرید
تا که مرد نانوا نانش بداد
شد همی جاروب و غربالش بیاد
آتشی افتاد اندر جان پیر
در تگ استاد و برآمد زو نفیر
گفت چون من نیست سرگردان کنون
زر ندارم چون دهم تاوان کنون
عاقبت میرفت چون دیوانهای
خویش را افکند در ویرانهای
چون در آن ویرانه شد خوار و دژم
دید با جاروب خود غربال هم
شادمان شد پیر و پس گفت ای اله
این چراکردی جهان بر من سیاه
زهر کردی نان خوش بر جان من
گو برو جان بازگیر این نان من
هاتفش گفتا کهای ناخوش منش
خوش نه آید هیچنان بینان خورش
چون نهادی نان تنها در کنار
درفزودم نان خورش، منت بدار
رنج راه آمد برو رنجور شد
هفتهای باژنده در گوشه
گرسنه افتاده بد بیتوشهای
چون برآمد هفتهای گفت ای اله
گردهٔ نان مرا کن سر به راه
هاتفی گفتش برو این لحظه پاک
جملهٔ میدان نیشابور خاک
چون برو بیخاک میدان سر به سر
نیم جو زر یابی، نان خر تو بخور
گفت اگر جاروب و غربالم بدی
وجه نانی را چه اشکالم بدی
چون ندارم هیچ آبی برجگر
بیجگر نانیم ده خونم مخور
هاتفی گفتا که آسان بایدت
خاک روبی کن اگر نان بایدت
پیر رفت و کرد زاریها بسی
تا ستد جاروب و غربال از کسی
خاک میرفت و پیاپی میشتافت
آخرین غربال، آن زر باز یافت
شادمان شد نفس او کان زر بدید
رفت سوی نانوا و نان خرید
تا که مرد نانوا نانش بداد
شد همی جاروب و غربالش بیاد
آتشی افتاد اندر جان پیر
در تگ استاد و برآمد زو نفیر
گفت چون من نیست سرگردان کنون
زر ندارم چون دهم تاوان کنون
عاقبت میرفت چون دیوانهای
خویش را افکند در ویرانهای
چون در آن ویرانه شد خوار و دژم
دید با جاروب خود غربال هم
شادمان شد پیر و پس گفت ای اله
این چراکردی جهان بر من سیاه
زهر کردی نان خوش بر جان من
گو برو جان بازگیر این نان من
هاتفش گفتا کهای ناخوش منش
خوش نه آید هیچنان بینان خورش
چون نهادی نان تنها در کنار
درفزودم نان خورش، منت بدار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت سلطان محمود و خارکن
گوهر بعدی:حکایت دیوانهای برهنه که جبهای ژنده به او بخشیدند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.