۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

یکی بتکده دیدم آنجا دگر
کز و شد جگرنات را خون جگر

بیکسوی لات و بیکسو منات
وز آن داغ بر سینه ی مؤمنات

ز سیم و ز سیماب و ار ریز و زر
ز مس، ز آهن و سرب، هر پیشه ور

چو شیطان باشکال روحانیان
بسی هیکل انگیخته در میان

تو گفتی شده جامه پوش از فلز
برهنه رقیبان این هفت دز

دگر اوستادان به نیرنگ و رنگ
بسی بت برآورده از عاج و سنگ

ز جزع و در و لعلشان ای عجب
بر آراسته چشم ودندان و لب

عجب تر که گویا و خندان شدند
همه رهزن هوشمندان شدند

تنی را بجان بار نگذاشتند
دریغا به تن جان اگر داشتند

عجم یافت حرمت ز بیت الصنم
بتان عرب شد نگون در حرم

بتان خطا و بتان چگل
ز غم دست بر سر، ز خوی پا بگل

ز اوثان، تهی گشت هندوستان؛
چو از خار و خس ساحت بوستان

بنام ایزد، اصنام آراسته
بآن دلفریبی که دل خواسته

تو گویی مه و مهر گرد سپهر
بشب ماه بودند و در روز مهر

بسرشان همه افسر نوذری
تراشیده ی تیشه ی آزری

چو نسرین معطر، برو دوششان
چو پروین منور، در گوششان

ز لعل و گهر، بسته طوق و کمر
نشسته سراسر بکرسی زر

بحیرت ز دیدارشان بت پرست
به اخلاص بر سینه بنهاده دست

ز زنارها گردن هر شمن
مطوق چو قمری بصحن چمن

بروز و بشب برهمن زادگان
بخدمت ستاده چو آزادگان

سحر بر نیاورده سر آفتاب
بخاکش ز خوی ریختندی گلاب

ز عنبرفشان، زلف هر ماهوش
در آن آستان گشته جاروب کش

مگر از نگاه بتی سنگدل
شد از بت پرستان یکی تنگدل

بپاخاست ناگه خلیلی نهان
بیاراست ز آن بت شکستن جهان

فرود آمد آن بتگده در زمان
شده بت پرستان ز بت بدگمان

نشانی در آنجا ز بالا و پست
نماند از بت و بتگر و بت پرست

شکستند بت، بت پرستان همه
نشستند هشیار، مستان همه

صنم ها بزیر صنم خانه ماند
چو گنجی که در کنج ویرانه ماند

شد آن گنج پنهان و منزل خراب
که با خضر کی گیردش گل در آب؟!

ز تعمیر دیوار، خود برده رنج
رساند پدر مردگان را بگنج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.