۲۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۲

نه هشیارم توان گفتن نه مستم
که هم پیمانه هم پیمان شکستم

ز پا افکنده ام خود را در این دشت
مگر روزی رسد دستی بدستم

کرا تا سوی من افتد گذر باز
بسد امید در راهی نشستم

نمیدانم تویی یا من در این بزم
همی بینم که خود را می پرستم

تو خواهی بود و تو بودی تو هستی
نخواهم بود و نه بودم نه هستم

زیمن همت شاه جهان نیست
عجب گر زین جهان بینم که رستم

ز پا افتادگان را دستگیری
بگیر ای لطف شاهنشاه دستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.