هوش مصنوعی: شاه خسرو به شکار می‌رود و از سگبان می‌خواهد سگ تازی بیاورد. سگی که برای شاه آموزش دیده و با جواهرات تزئین شده بود، همراه شاه به شکار می‌رود. در راه، سگ به استخوانی توجه می‌کند و از حرکت بازمی‌ایستد. این رفتار باعث خشم شاه می‌شود و او دستور می‌دهد سگ را بکشند. سگبان از شاه می‌خواهد به زیبایی و آموزش‌های سگ توجه کند، اما شاه اصرار دارد که سگ باید اعدام شود. در پایان، شاه به سگبان می‌گوید که سگ را رها کند و به او یادآوری می‌کند که عشق حقیقی نیازمند فداکاری و گذشتن از مادیات است.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند عشق حقیقی و فداکاری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد

خسروی می‌رفت در دشت شکار
گفت ای سگبان سگ تازی بیار

بود خسرو را سگی آموخته
جلدش از اکسون و اطلس دوخته

از گهر طوقی مرصع ساخته
فخر را در گردنش انداخته

از زرش خلخال و دست ابرنجنش
رشته ابریشمین در گردنش

شاه آن سگ را سگ بخرد گرفت
رشتهٔ آن سگ به دست خود گرفت

شاه می‌شد، در قفاش آن سگ دوان
در ره سگ بود لختی استخوان

سگ نمی‌شد کاستخوان افتاده بود
بنگرست آن شاه سگ استاده بود

آتش غیرت چنان بر شاه زد
کاتش اندر آن سگ گمراه زد

گفت آخر پیش چون من پادشاه
سوی غیری چون توان کردن نگاه

رشته را بگسست و گفتش این زمان
سر دهید این بی‌ادب را در جهان

گر بخوردی سوزن آن سگ صد هزار
بهترش بودی که بی‌آن رشته کار

مرد سگبان گفت سگ آراستست
جملهٔ اندام سگ پر خواستست

گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست
اطلس و زر و گهر ما را هواست

شاه گفتا هم چنان بگذار و رو
دل ز سیم و زر او بگذار و رو

تا اگر باخویش آید بعد ازین
خویش را آراسته بیند چنین

یادش آید کاشنایی یافتست
وز چو من شاهی جدایی یافتست

ای در اول آشنایی یافته
و آخر از غفلت جدایی یافته

پای در عشق حقیقی نه تمام
نوش کن با اژدها مردانه جام

زانکه اینجا پای داو اژدهاست
عاشقان را سربریدن خون بهاست

آنچ جان مرد را شوری دهد
اژدها را صورت موری دهد

عاشقانش گر یکی و گر صداند
در ره او تشنهٔ خون خوداند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد
گوهر بعدی:حکایت حلاج که در دم مرگ روی خود را به خون خود سرخ کرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.