هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از زبان شاعری است که از عشق و دلدادگی به معشوق خود سخن می‌گوید. او از زیبایی‌های معشوق مانند زلف و رخسارش یاد می‌کند و از درد فراق و اشتیاق وصال می‌نالد. شاعر خود را در خاک کوی معشوق می‌بیند و دلش در گیسوی او اسیر است. او از پیمانه‌شکنی و مستی عشق می‌گوید و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که وصل معشوق برایش هجران است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و استفاده از استعاره‌های پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و پیمانه‌شکنی نیاز به بلوغ عاطفی دارد.

شمارهٔ ۲۱۷

گویند جان خواهد زمن این جان و این جانان من
آن زلف و آن رخسار او، این کفرو این ایمان من

دل را سپردم باغمش، این جان من وان مقدمش
آن جعد و زلف در همش، وین کار بی سامان من

آن رسم نا گه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش
آن دیدن و خندیدنش بر دیده ی گریان من

در خاک کویش منزلم در جعد گیسویش دلم
رویش چراغ محفلم، مهرش فروغ جان من

امشب میان انجمن پیمانه گفتم بشکنم
از زلف ساقی سد شکن افتاد در پیمان من

بیهوده من در جستجو بودم که یابم وصل او
درمان چو آمد درد کو، من دردم او درمان من

من دوزخ دل، او بهشت، او کعبه ی جان، من کنشت
با هم نگنجد خوب و زشت، وصلش بود هجران من
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.