۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

خرم آنان کافرید از نور خود یزدانشان
آفرینش تابشی از طلعت تابانشان

باز گردانند مهر از غرب و شق سازند ماه
آسمان گوییست گویی در خم چو گانشان

چون بحکم آیند و تمکین خاک تنشان خوابگاه
چون براق عزم در زین آسمان میدانشان

تشنه لب در رزم دشمن لیک اندر بزم دوست
چشمه ی خور دردی از ته جرعه ی دورانشان

نیستیشان تا بقوت شام وانگه کاینات
از ازل بر خوان هستی تا ابد مهمانشان

در قضای حق رضاشان راستی خواهی، قضا
هست اجمالی که تفصیلش بود فرمانشان

فارق حقند و باطل خون نا حق کشتگان
از لب هر زخم انا الحق میسراید جانشان

آنکه شادی بخش کونین است غمگینش مخوان
دیده شان گریان مبین بنگر دل خندانشان

نور یزدانند اینان بس عجب نبود اگر
باشد از رحمت نظر بر سایه ی یزدانشان

من بخود قالبی بیجان نمیبینم نشاط
جان عالم سر بسر بادا فدای جانشان

نا امید از ابر رحمت نیستم من کیستم
خاکی از ایوانشان یا خاری از بستانشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.