هوش مصنوعی:
خفاشی در تاریکی زندگی میکند و از ندیدن خورشید شکایت دارد. او تصمیم میگیرد به دنبال خورشید برود، اما پس از سالها تلاش بیثمر، ناتوان و بیبال و پر میشود. در نهایت، عاقلی به او میگوید که راه را اشتباه رفته و بدون فرمان و هدایت، تلاشهایش بیفایده بوده است. سپس، مرغی دیگر از عاقل میپرسد که چگونه باید فرمانبرداری کند و عاقل به او میگوید که فرمانبرداری از دستورات بهتر از تلاشهای بیهدفت است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد. مفاهیمی مانند فرمانبرداری، هدایت و تلاش بیهدف ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
یک شبی خفاش گفت از هیچ باب
یک دمم چون نیست چشم آفتاب
میشوم عمری به صد بیچارگی
تا بباشم گم درو یک بارگی
چشم بسته میروم در سال و ماه
عاقبت آخر رسم آن جایگاه
تیز چشمی گفت ای مغرور مست
ره ترا تا او هزاران سال هست
بر چو تو سرگشته این ره کی رسد
مور در چه مانده بر مه کی رسد
گفت باکی نیست، میخواهم پرید
تا ازین کارم چه نقش آید پدید
سالها میرفت مست و بی خبر
تا نه قوت ماندش نه بال و پر
عاقبت جان سوخته، تن در گداز
بیپرو بیبال، عاجز مانده باز
چون نمیآمد ز خورشیدش خبر
گفت از خورشید بگذشتم مگر
عاقلی گفتش که تو بس خفتهای
ره نمی بینی که گامی رفتهای
وانگهی گویی کزو بگذشتهام
زان چنان بیبال و پر سرگشتهام
زین سخن خفاش بس ناچیز شد
آنچ ازو آن مانده بود، آن نیز شد
از سر عجزی بسوی آفتاب
کرد حالی از زفان جان خطاب
گفت مرغی یافتی بس دیده ور
پارهای به دورتر بر شو دگر
دیگری پرسید ازو کای رهنمای
چون بود گر امر میآرم بجای
من ندارم با قبول و رد کار
میکنم فرمان او را انتظار
هرچ فرماید به جان فرمان کنم
گر ز فرمان سرکشم تاوان کنم
گفت نیکو کردی ای مرغ این سؤال
مرد را زین بیشتر نبود کمال
هرک فرمان کرد، از خذلان برست
از همه دشواریی آسان برست
طاعتی بر امر در یک ساعتت
بهتر از بیامر عمری طاعتت
هرک بیفرمان کشد سختی بسی
سگ بود در کوی این کس نه کسی
سگ بسی سختی کشید و زان چه سود
جز زیان نبود چو بر فرمان نبود
وانک بر فرمان کشد سختی دمی
از ثوابش پر برآید عالمی
کار فرمان راست در فرمان گریز
بندهٔ تو، در تصرف برمخیز
یک دمم چون نیست چشم آفتاب
میشوم عمری به صد بیچارگی
تا بباشم گم درو یک بارگی
چشم بسته میروم در سال و ماه
عاقبت آخر رسم آن جایگاه
تیز چشمی گفت ای مغرور مست
ره ترا تا او هزاران سال هست
بر چو تو سرگشته این ره کی رسد
مور در چه مانده بر مه کی رسد
گفت باکی نیست، میخواهم پرید
تا ازین کارم چه نقش آید پدید
سالها میرفت مست و بی خبر
تا نه قوت ماندش نه بال و پر
عاقبت جان سوخته، تن در گداز
بیپرو بیبال، عاجز مانده باز
چون نمیآمد ز خورشیدش خبر
گفت از خورشید بگذشتم مگر
عاقلی گفتش که تو بس خفتهای
ره نمی بینی که گامی رفتهای
وانگهی گویی کزو بگذشتهام
زان چنان بیبال و پر سرگشتهام
زین سخن خفاش بس ناچیز شد
آنچ ازو آن مانده بود، آن نیز شد
از سر عجزی بسوی آفتاب
کرد حالی از زفان جان خطاب
گفت مرغی یافتی بس دیده ور
پارهای به دورتر بر شو دگر
دیگری پرسید ازو کای رهنمای
چون بود گر امر میآرم بجای
من ندارم با قبول و رد کار
میکنم فرمان او را انتظار
هرچ فرماید به جان فرمان کنم
گر ز فرمان سرکشم تاوان کنم
گفت نیکو کردی ای مرغ این سؤال
مرد را زین بیشتر نبود کمال
هرک فرمان کرد، از خذلان برست
از همه دشواریی آسان برست
طاعتی بر امر در یک ساعتت
بهتر از بیامر عمری طاعتت
هرک بیفرمان کشد سختی بسی
سگ بود در کوی این کس نه کسی
سگ بسی سختی کشید و زان چه سود
جز زیان نبود چو بر فرمان نبود
وانک بر فرمان کشد سختی دمی
از ثوابش پر برآید عالمی
کار فرمان راست در فرمان گریز
بندهٔ تو، در تصرف برمخیز
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گفتار جنید دربارهٔ خوشدلی
گوهر بعدی:حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.