هوش مصنوعی:
شهریار به شهر خود بازمیگردد و مردم شهر برای استقبال از او شهر را آراستهاند. هر کس چیزی از آنچه دارد برای زیباسازی شهر ارائه میدهد. اما زندانیان چیزی جز بند و غل ندارند و در عذاب به سر میبرند. شهریار هنگام ورود به شهر، زیباییها را میبیند اما به زندان میرود و به زندانیان توجه میکند. او به آنها وعده کمک و پول میدهد. یکی از همراهان شهریار از او میپرسد که چرا به جای توجه به زیباییهای شهر، به زندان و زندانیان توجه کرده است. شهریار پاسخ میدهد که آرایش شهر مانند بازیچهای است که هر کس آنچه دارد عرضه میکند، اما زندانیان در رنج و عذاب هستند و او وظیفه دارد به آنها توجه کند. او تأکید میکند که اگر به زندان نمیرفت، نمیتوانست حکم خود را به درستی اجرا کند و عدالت را برقرار سازد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی مانند عدالت، رنج انسانها و مسئولیت حکومت است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی تصاویر و توصیفات مانند سربریدگان و زندانیان ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامناسب باشد.
حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد
خسروی میشد به شهر خویش باز
خلق شهر آرای میکردند ساز
هر کسی چیزی کز آن خویش داشت
بهر آرایش همه در پیش داشت
اهل زندان را نبود از جزو و کل
هیچ چیزی نیز الا بند و غل
هم سری چندی بریده داشتند
هم جگرهای دریده داشتند
دست و پایی نیز چند انداختند
زین همه آرایشی برساختند
چون به شهر خود درآمد شهریار
دید شهر از زیب و زینت آشکار
چون رسید آنجا که زندان بود، شاه
شد ز اسب خود پیاده زود شاه
اهل زندان را چو برخود بارداد
وعده کرد و سیم و زر بسیار داد
هم نشینی بود شه را رازجوی
گفت شاها سر این با من بگوی
صد هزار آرایش افزون دیدهای
شهر در دیبا و اکسون دیدهای
زر و گوهر در زمین میریختند
مشک و عنبر در هوا میبیختند
آن همه دیدی و کردی احتراز
ننگرستی سوی آن یک چیز باز
بر در زندان چرابودت قرار
تا سربریده بینی اینت کار
نیست اینجا هیچ چیزی دل گشای
جز سربریده و جز دست و پای
خونیانند این همه بریده دست
در بر ایشان چرا باید نشست
شاه گفت آرایش آن دیگران
هست چون بازیچهٔ بازیگران
هر کسی در شیوه و در شان خویش
عرضه میکردند بر تو آن خویش
جملهٔ آن قوم تاوان کردهاند
کارم اینجا اهل زندان کردهاند
گر نکردی امر من اینجا گذر
کی جدا بودی سر از تن، تن ز سر
حکم خود اینجا روان مییافتم
لاجرم اینجا عنان برتافتم
آن همه در ناز خود گم بودهاند
در غرور خود فرو آسودهاند
اهل زندانند سرگردان شده
زیر حکم و قهر من حیران شده
گاه دست و گاه سر درباخته
گاه خشک و گاهتر درباخته
منتظر بنشسته، نه کار و نه بار
تاروند از چاه و زندان سوی دار
لاجرم گلشن شد این زندان مرا
گه من ایشان را و گه ایشان مرا
کار ره بینان بفرمان رفتن است
لاجرم شه را به زندان رفتن است
خلق شهر آرای میکردند ساز
هر کسی چیزی کز آن خویش داشت
بهر آرایش همه در پیش داشت
اهل زندان را نبود از جزو و کل
هیچ چیزی نیز الا بند و غل
هم سری چندی بریده داشتند
هم جگرهای دریده داشتند
دست و پایی نیز چند انداختند
زین همه آرایشی برساختند
چون به شهر خود درآمد شهریار
دید شهر از زیب و زینت آشکار
چون رسید آنجا که زندان بود، شاه
شد ز اسب خود پیاده زود شاه
اهل زندان را چو برخود بارداد
وعده کرد و سیم و زر بسیار داد
هم نشینی بود شه را رازجوی
گفت شاها سر این با من بگوی
صد هزار آرایش افزون دیدهای
شهر در دیبا و اکسون دیدهای
زر و گوهر در زمین میریختند
مشک و عنبر در هوا میبیختند
آن همه دیدی و کردی احتراز
ننگرستی سوی آن یک چیز باز
بر در زندان چرابودت قرار
تا سربریده بینی اینت کار
نیست اینجا هیچ چیزی دل گشای
جز سربریده و جز دست و پای
خونیانند این همه بریده دست
در بر ایشان چرا باید نشست
شاه گفت آرایش آن دیگران
هست چون بازیچهٔ بازیگران
هر کسی در شیوه و در شان خویش
عرضه میکردند بر تو آن خویش
جملهٔ آن قوم تاوان کردهاند
کارم اینجا اهل زندان کردهاند
گر نکردی امر من اینجا گذر
کی جدا بودی سر از تن، تن ز سر
حکم خود اینجا روان مییافتم
لاجرم اینجا عنان برتافتم
آن همه در ناز خود گم بودهاند
در غرور خود فرو آسودهاند
اهل زندانند سرگردان شده
زیر حکم و قهر من حیران شده
گاه دست و گاه سر درباخته
گاه خشک و گاهتر درباخته
منتظر بنشسته، نه کار و نه بار
تاروند از چاه و زندان سوی دار
لاجرم گلشن شد این زندان مرا
گه من ایشان را و گه ایشان مرا
کار ره بینان بفرمان رفتن است
لاجرم شه را به زندان رفتن است
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
گوهر بعدی:حکایت خواجهای که بایزید و ترمذی را در خواب دید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.