۳۸۳ بار خوانده شده

شیخی که از سگی پلید دامن در نچید

در بر شیخی سگی می‌شد پلید
شیخ از آن سگ هیچ دامن در نچید

سایلی گفت ای بزرگ پاک باز
چون نکردی زین سگ آخر احتراز

گفت این سگ ظاهری دارد پلید
هست آن در باطن من ناپدید

آنچ او را هست بر ظاهر عیان
این دگر را هست در باطن نهان

چون درون من چو بیرون سگست
چون گریزم زو که با من هم تگ است

ور پلیدی درون اندکیست
صد نجس بیشی که این قله یکیست

گرچه اندک حیرت آمد بند راه
چه به کوهی بازمانی چه به کاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:عقیدهٔ مردی پاک‌دین دربارهٔ مبتدی
گوهر بعدی:حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.