هوش مصنوعی:
محمود، ایاز را به شاهی برگزید و او را بر تخت نشاند. ایاز با وجود این مقام، از دوری محمود گریه میکرد و میگفت که شاهی و قدرت برایش ارزشی ندارد و تنها دیدار محمود برایش کافی است. او به دیگران که او را دیوانه میخواندند، پاسخ داد که شاهی و قدرت او را از محمود دور میکند و این دوری برایش دردناک است. او تأکید کرد که بندگی و نزدیکی به محمود برایش از هر چیز مهمتر است.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعر و استعارههای ادبی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
گفت ایاز خاص را محمود خواند
تاج دارش کرد و بر تختش نشاند
گفت شاهی دادمت، لشگر تراست
پادشاهی کن که این کشور تراست
آن همیخواهم که تو شاهی کنی
حلقه در گوش مه و ماهی کنی
هرکه آن بشنود از خیل و سپاه
جمله را شد چشم از آن غیرت سیاه
هر کسی میگفت شاهی با غلام
در جهان هرگز نکرد این احترام
لیک آن ساعت ایاز هوشیار
میگریست از کار سلطان زار زار
جمله گفتندش که تو دیوانهای
میندانی وز خرد بیگانهای
چون به سلطانی رسیدی ای غلام
چیست چندین گریه، بنشین شادکام
داد ایاز آن قوم را حالی جواب
گفت بس دورید از راه صواب
نیستی آگه که شاه انجمن
دور میاندازدم از خویشتن
میدهد مشغولیم تا من ز شاه
بازمانم دور مشغول سپاه
گر به حکم من کند ملک جهان
من نگردم غایب از وی یک زمان
هرچ گوید آن توانم کرد و بس
لیک ازو دوری نجویم یک نفس
من چه خواهم کرد ملک و کار او
ملکت من بس بود دیدار او
گر تو مرد طالبی و حقشناس
بندگی کردن درآموز از ایاس
ای به روز و شب معطل مانده
همچنان بر گام اول مانده
هر شبی از بهر تو ای بوالفضول
میکنند از اوج جباری نزول
تو ز جای خود چو مردی بیادب
برنگیری گام، نه روز و نه شب
آمدند از اوج عزت پیش باز
تو ز پس رفتی و کردی احتراز
ای دریغا نیستی تو مرد این
با که بتوان گفت آخر درد این
تا بهشت و دوزخت در ره بود
جان توزین رازکی آگه بود
چون ازین هر دو برون آیی تمام
صبح این دولت برونت آید ز شام
گلشن جنت نه این اصحاب راست
زانک علیون ذوی الالباب راست
تو چو مردان، این بدین ده آن بدان
درگذر، نه دل بدین ده نه بدان
چون ز هر دو درگذشتی فرد تو
گر زنی باشی تو باشی مرد تو
تاج دارش کرد و بر تختش نشاند
گفت شاهی دادمت، لشگر تراست
پادشاهی کن که این کشور تراست
آن همیخواهم که تو شاهی کنی
حلقه در گوش مه و ماهی کنی
هرکه آن بشنود از خیل و سپاه
جمله را شد چشم از آن غیرت سیاه
هر کسی میگفت شاهی با غلام
در جهان هرگز نکرد این احترام
لیک آن ساعت ایاز هوشیار
میگریست از کار سلطان زار زار
جمله گفتندش که تو دیوانهای
میندانی وز خرد بیگانهای
چون به سلطانی رسیدی ای غلام
چیست چندین گریه، بنشین شادکام
داد ایاز آن قوم را حالی جواب
گفت بس دورید از راه صواب
نیستی آگه که شاه انجمن
دور میاندازدم از خویشتن
میدهد مشغولیم تا من ز شاه
بازمانم دور مشغول سپاه
گر به حکم من کند ملک جهان
من نگردم غایب از وی یک زمان
هرچ گوید آن توانم کرد و بس
لیک ازو دوری نجویم یک نفس
من چه خواهم کرد ملک و کار او
ملکت من بس بود دیدار او
گر تو مرد طالبی و حقشناس
بندگی کردن درآموز از ایاس
ای به روز و شب معطل مانده
همچنان بر گام اول مانده
هر شبی از بهر تو ای بوالفضول
میکنند از اوج جباری نزول
تو ز جای خود چو مردی بیادب
برنگیری گام، نه روز و نه شب
آمدند از اوج عزت پیش باز
تو ز پس رفتی و کردی احتراز
ای دریغا نیستی تو مرد این
با که بتوان گفت آخر درد این
تا بهشت و دوزخت در ره بود
جان توزین رازکی آگه بود
چون ازین هر دو برون آیی تمام
صبح این دولت برونت آید ز شام
گلشن جنت نه این اصحاب راست
زانک علیون ذوی الالباب راست
تو چو مردان، این بدین ده آن بدان
درگذر، نه دل بدین ده نه بدان
چون ز هر دو درگذشتی فرد تو
گر زنی باشی تو باشی مرد تو
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:پیام خداوند به بندگان توسط داود
گوهر بعدی:مناجات رابعه با خداوند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.