هوش مصنوعی:
صوفیای در راه خود آوازی میشنود که کسی کلیدش را گم کرده و در جستجوی آن است. صوفی به او میگوید که اگر در بسته است، باید صبر کند تا کسی آن را باز کند. سپس صوفی از حیرت و سرگشتگی خود سخن میگوید و بیان میکند که در وادی حیرت گرفتار شده و نمیداند چگونه از آن رهایی یابد. او از این که نمیداند چه باید بکند، اظهار ناراحتی میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که شکایتش به شکر و کفرش به ایمان تبدیل شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
گفتار یک صوفی با مردی که کلیدش را گم کرده بود
صوفیی میرفت، آوازی شنید
کان یکی میگفت گم کردم کلید
که کلیدی یافتست این جایگاه
زانک دربستست این بر خاک راه
گر در من بسته ماند، چون کنم
غصهٔ پیوسته ماند، چون کنم
صوفیش گفتا؛که گفتت خسته باش
در چو میدانی برو، گو بسته باش
بر در بسته چو بنشینی بسی
هیچ شک نبود که بگشاید کسی
کار تو سهل است و دشوار آن من
کز تحیر میبسوزد جان من
نیست کارم رانه پایی نه سری
نه کلیدم بود هرگز نه دری
کاش این صوفی بسی بشتافتی
بسته یا بگشادهای دریافتی
نیست مردم را نصیبی جز خیال
می نداند هیچ کس تا چیست حال
هر که گوید چون کنم، گو چون مکن
تا کنون چون کردهای اکنون مکن
هر که او در وادی حیرت فتاد
هر نفس در بیعدد حسرت فتاد
حیرت و سرگشتگی تا کی برم
پی چو گم کردند من چون پی برم
میندانم کاشکی میدانمی
که اگر میدانمی حیرانمی
مر مرا اینجا شکایت شکر شد
کفر ایمان گشت و ایمان کفر شد
کان یکی میگفت گم کردم کلید
که کلیدی یافتست این جایگاه
زانک دربستست این بر خاک راه
گر در من بسته ماند، چون کنم
غصهٔ پیوسته ماند، چون کنم
صوفیش گفتا؛که گفتت خسته باش
در چو میدانی برو، گو بسته باش
بر در بسته چو بنشینی بسی
هیچ شک نبود که بگشاید کسی
کار تو سهل است و دشوار آن من
کز تحیر میبسوزد جان من
نیست کارم رانه پایی نه سری
نه کلیدم بود هرگز نه دری
کاش این صوفی بسی بشتافتی
بسته یا بگشادهای دریافتی
نیست مردم را نصیبی جز خیال
می نداند هیچ کس تا چیست حال
هر که گوید چون کنم، گو چون مکن
تا کنون چون کردهای اکنون مکن
هر که او در وادی حیرت فتاد
هر نفس در بیعدد حسرت فتاد
حیرت و سرگشتگی تا کی برم
پی چو گم کردند من چون پی برم
میندانم کاشکی میدانمی
که اگر میدانمی حیرانمی
مر مرا اینجا شکایت شکر شد
کفر ایمان گشت و ایمان کفر شد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:مادری که بر خاک دختر میگریست
گوهر بعدی:حکایت شیخ نصر آباد که پس از چهل حج طواف آتشگاه گبران میکرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.