۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد
نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد

ترا ز نور جلالت نمی توانم دید
به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد

بر آستان تو سرهاست پایمال فنا
به جز غبار بدین فرق پی سپر چه رسد

زرشک سرو قدت شاخ سدره ازره رفت
نگر که تا به قد سروغا تفرچه رسد

ببرد هندوی زلف تو جان و دین و دلم
جز این دگر ببرد زین سپس به هر چه رسد

شمار کردم از غمزه تو بر دل و من
هزار تیر رسیده ست تا دگر چه رسد

قیاس کردم واندر حضر زوصل توام
رسید حرمان تا بازم از سفر چه رسد

دهان تنگ تو یاقوت پاره ئیست لطیف
مفرح دل ما را از آن قدر چه رسد

هزار دلشده بیمار تنگ شکرتست
به عالمی دل بیمار را از آن شکر چه رسد

مرا ز پاسخ تلخت چو هیچ روزی نیست
از آن لبان شکر بار دلشکر چه رسد

دکان لعل تو کآنجاست شور و شیرینی
به جز نمک به من سوخته جگر چه رسد

زیان رسید تنم را ز ماهتاب رخت
به رشته قصب از تابش قمر چه رسد

من و کمر به امید میانت در بندیم
از آنچه نیست نصیب من و کمر چه رسد

میان تهی ست همه وعده تو چون کمرت
مرا از این دو به جز بوک یا مگر چه رسد

ز سحر چشم تو نالم سحرگهان هیهات
به سحر چشم تو از ناله سحر چه رسد

به خنده گوئی گه گه که بهتری مگری
به گوش جان من خسته زین بتر چه رسد

عذار و خط ترا از سرشک من چه زیان
به روی لاله و سنبل خود از مطر چه رسد

از آب چشم منت نرم می نگردددل
به سنگ خاره ز سیلاب خون اثر چه رسد

ز قصه های تو بیدادگر جهان پرشد
مگر به گوش جهاندار دادگر چه رسد

به سمع صاحب دیوان رسید شرح جفات
نظاره کن کت از آسیب این خطر چه رسد

خدایگان جهان آنکه حکم او برسید
به اوج سقف فلک تابه بحر و بر چه رسد

ز عدل و مغفرتش جان را امان آمد
ز سرد و گرم جهان تابه خشک و تر چه رسد

اگر نه لطفش فریاد روزگار رسید
به روزگار معاذالله از قدر چه رسد

جهانیان را با عدل او که باقی باد
ز اقتضای قضا و قدر ضرر چه رسد

وجود رزق جماد و نبات از انعامش
به خاصیت برسد تا به جانور چه رسد

ایا به قدر رسیده به عالمی که در او
قدر نمی رسد از عجز تا مگر چه رسد

در آن مکان نپرد مرغ و هم روح قدس
ز بس تحیر تا به عقل مختصر چه رسد

رسید صولت قهرش به جان حاسد ملک
به اهل بغی خود از دره عمر چه رسد

رسید حمله رایت به قلب حیلت خصم
به جان روبه ماده ز شیر نر چه رسد

به روی دولت روئین تن جفا پیشه
ز شست رستم دستان و زال زر چه رسد

اگر چه دشمن تو سرکش است و بیخ آور
ز خشم و قهر تو ناگه بدو نگر چه رسد

از آن دو خانه که دارد دو زاغ مارشکن
به چشم جانش جز مرغ چارپر چه رسد

درخت اگر چه مغیلان و خاردار بود
تو آن نگر که بدو زاره و تبر چه رسد

رسید لطف تو در نیکخواه نیک اندیش
بعکس آن به بداندیش بدگهر چه رسد

چو نکبت تو به اعدای بی هنر برسید
به ضد آن به احبای پرهنر چه رسد

رسید نکاتر طوفان خشمت اندر خصم
به مشرکان ز مناجات لاتذر چه رسد

به بوی نفع به غیر تو نظم من نرسید
برای سود زیثرب سوی هجر چه رسد

تو در خوری به دعاء و ثنای من بنده
مدیح خود نکنم تا به هر شرر چه رسد

به خشک مغزی و تر دامنی چگونه رسد
سلام خشک ز من تا به شعر تر چه رسد

نبوسد اهل خرد در صلیب و دیر و کشیش
مسیح راسروپا تا به سم خر چه رسد

در آن زمان که فریدون بر فرازد سر
ز زیب و فر به فراساب تا جور چه رسد

اگر نخواند وگر نشنود کسی این نظم
از آن خلل به چنین سلک پرده درچه رسد

زپرتو کف موسی و نغمه داوود
به چشم کور چه آید به گوش کر چه رسد

ز جد و بحث مرا بهره از جهان چه رسید
ز جد واب به مسیحای بی پدر چه رسد

به مصر درگه تو بنده را عزیزی نیست
بدان هوس که ز کنعانیان خبر چه رسد

رهی به کلبه احزان چو پیر کنعانیست
نظر به ره که زپیراهن پسر چه رسد

همیشه تا مثل است اینکه در سفر مشرک
بدم زدن نرسد تا به خواب و خور چه رسد

نصیب حاسد جاهت در آن جهان ز خدا
به جز سقر مرساد و به جز سقر چه رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.