هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که دربارهٔ سفر روحانی و رهایی از تعلقات دنیوی صحبت می‌کند. شاعر از طریق تمثیل‌ها و تصاویر، به خواننده یادآوری می‌کند که برای رسیدن به حقیقت و عشق الهی، باید از خود و تعلقات مادی گذر کرد و به فنا و بی‌خودی رسید. در این مسیر، تمامی چیزهایی که انسان به آن‌ها وابسته است، از جمله نیک و بد، باید کنار گذاشته شوند تا فرد به مرحلهٔ عشق حقیقی و فنا برسد.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربهٔ زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فنا و بی‌خودی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده و ناملموس باشد.

گفتار مردی صوفی با کسی که او را قفا زد

صوفیی می‌رفت چون بی‌حاصلی
زد قفای محکمش سنگین دلی

با دلی پر خون سر از پس کرد او
گفت آنک از تو قفایی خورد او

قرب سی سالست تا او مرد و رفت
عالم هستی به پایان برد و رفت

مرد گفتش ای همه دعوی نه کار
مرده کی گوید سخن، شرمی بدار

تا که تو دم می‌زنی هم دم نه‌ای
تا که مویی ماندهٔ محرم نه‌ای

گر بود مویی اضافت در میان
هست صد عالم مسافت در میان

گر تو خواهی تا بدین منزل رسی
تا که مویی ماندهٔ مشکل رسی

هرچ داری، آتشی را برفروز
تا از ارپای بر آتش بسوز

چون نماندت هیچ، مندیش از کفن
برهنه خود را به آتش در فکن

چون تو و رخت تو خاکستر شود
ذرهٔ پندار تو کمتر شود

ور چو عیسی از تو یک سوزن بماند
در رهت می‌دان که صد ره زن بماند

گرچه عیسی رخت در کوی او فکند
سوزنش هم بخیه بر روی او فکند

چون حجاب آید وجود این جایگاه
راست ناید ملک و مال و آب و جاه

هرچ داری یک یک از خود بازکن
پس به خود در خلوتی آغاز کن

چون درونت جمع شد در بی‌خودی
تو برون آیی ز نیکی و بدی

چون نماندت نیک و بد، عاشق شوی
پس فنای عشق را لایق شوی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند
گوهر بعدی:حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.