۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲

ای بیحذر ز سوز من بیخبر بترس
بیداد و جور کم کن و از دادگر بترس

هر شام تا سحر نفسم جفت ناله هاست
ای صبح رخ ز ناله شام و سحر بترس

دست قدر قضای غمت بر سرم نوشت
ای فارغ از غمم ز قضا و قدر بترس

داری دل و به بردن جان قصد می کنی
ای جان مکن که این خطر است از خطر بترس

تیر دعا ز شست سحر کارگر بود
زنهار پیش از آنکه شود کارگر بترس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.