۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

ای صبرم از فراق تو بر باد داده ای
دل در بلای عشق تو گردن نهاده ای

در شاهراه عشق تو دل بسته دیده ای
در بارگاه حسن تو جان هوش داده ای

در جنب نور روی تو خورشید ذره ای
بر عرصه جمال رخت مه پیاده ای

با چشم شوخ و چاه زنخدان ساده ات
هم وهم کور چشمی و هم عقل ساده ای

صبح از غم رخ تو گریبان دریده ای
شب پیش تار زلف تو گیسو گشاده ای

گل در رکاب عارض تو غاشیه کشی
شمشاد پیش قد تو پا ایستاده ای

در بزم عیش و خرمی از دست وصل تو
سازنده تر زجام لبت نیست باده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.