۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

سفینه ای به من آورد صدر دریا دل
بدان غرض که ز کلکم شود سواد پذیر

گشادم و ز سوادش کتابتی دیدم
چو عقد لولو منثور و سمط در نثیر

همه به صفحه کافور مشق کرده به مشک
همه چو برگ سمن عجم بر زده ز عبیر

نهاده سلسله ها از سواد بر نقره
کشیده گردن روز سپید در زنجیر

شبش چو روز نمود آنچه داشت اندر دل
ولیک روزش چون شب نهفت راز ضمیر

الف برای فتوت ستاده بر هم دست
چو مرد مجرم تائب بمانده در تشویر

حروف منحنیه جمله در رکوع و سجود
چو در هیاکل رهبان چو در صوامع پیر

یکایک ارچه در اشکال مختلف بودند
بدند متفق اندر ثنای صدر کبیر

ستوده صاحب عادل ظهیر دولت و دین
نصیر ملک که بادش خدای یار و نصیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.