۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

شب تا به سحر منم بدین درد
نالان نالان چو ناتوانان

گردان گردان به هر در و کوی
گویان گویان چو پاسبانان

فریاد ز محنت غریبان
زنهار ز حسر جوانان

خرمن خرمن سرشک ریزان
دامن دامن گهر فشانان

جویان جویان به هر بیابان
پویان پویان پی شبانان

روز از سر راه بر نخیزم
در ره نگران چو دیده بانان

گریان گریان شوم پذیره
پرسان پرسان ز کاروانان

از نام و نشان نازنینان
و ز بوم و دیار مهربانان

گویند مرا سرشک کم ریز
این سر سبکان دل گرانان

نه اشک که خون دل بریزم
بر خاک عزیز آن جوانان

نه آب که دیدگان ببارم
بر درد و دریغ نازنینان

ای باد ببر پیام زارم
روزی که رسی به خاک آنان

بگذار اگر چه بی زبانی
بازآر پیام بی زبانان

چون گل برود دگر چه ماند
جز خار به دست باغبانان

در خاک فتاد ‌آب چشمم
از چشم بدان و بدگمانان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.