۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را
هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را

چون صید دیده صیاد گیرد دلم طپیدن
هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را

کس برنداشت هرگز چون نقش پا ز خاکم
بر باد دادم آخر مشت غبار خود را

از سوز دل چنانم سرگرم در ته خاک
کز آه بر فروزم شمع مزار خود را

این بار از فراقت بیرون نمی‌برد جان
مشتاق یافت ز آغاز انجام کار خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.