۲۰۵ بار خوانده شده

بخش ۴۸ - پنان گرفتن جناب مسلم به خانه ی طوعه

چو شد تیغ خورشید زرین حسام
نهان درنیام شبه گون شام

جهان یلی آسمان وفا
پسر عم فرخنده ی مصطفی (ص)

زمانی به هر سو همی بنگریست
ز تنهایی خویش لختی گریست

همی گفت با خود که گشت ای دریغ
نهان آفتاب امیدم به میغ

نکو خواه کم بد سگالان فزون
نه یک چاره ساز و نه یک رهنمون

دریغا که دور ازدیار آمدم
دراین مرز به غمگسار امدم

سپهر بلندم بیفکند پست
ز دامان شاهم جدا کرد دست

نه راه شتاب و نه جای درنگ
مبادا کسی را چو من کار تنگ

پناه ازکه جویم کجا رونهم؟
که را آگهی ازغم دل دهم؟

همی گفت گریان وره می برید
که بر وی در خانه ای شد پدید

دلش سوی آن خانه بنمود رای
بدان درشد و ماند لختی به جای

بد آن تنگ خانه زن یک پیر زال
بدو بر گذشته بسی ماه و سال

که او را بدی طو عه فرخنده نام
مهین بانوی خلد ازو شادکام

اگر چه زنی بود بس سالخورد
ولی بود بهتر زصد شیرمرد

نهان در دلش مهر آل رسول
به دین پیرو پاک شود بتول

فگار آن زمان بود بر پشت در
که از پور خود باز جوید خبر

بدان در چو فرخ سپهبد شتافت
زن آشنا مرد بیگانه یافت

جوانی غریب آمدش در نظر
ز غم درگریبان فرو برده سر

بدو طوعه با یک جهان شرم گفت
که ای مرد با رنج و تیمار جفت

ستاده بدین سان چرا ایدری؟
به گرداب غم ازچه روی اندری؟

به شب در، هشیوار فرزانه گان
نپاید درکوی بیگانه گان

بگفت اینچنین تاسه نوبت براوی
نفرمود پاسخ یل نامجوی

در آخر به نا چار با او بگفت
که ای زن چه پرسی تو راز نهفت

مرا خانه ای نیست دراین دیار
که گیرم زمانی درآنجا قرار

غریب و دل افکار و بی یاورم
بلا بارد از آسمان بر سرم

یک امشب مرا گر پناهی دهی
به کاشانه ی خویش راهی دهی

به پاداش این کار – روز شمار
جزای نکو یابی ازکردگار

بدو پاسخ آورد آن نیک زن
که ای مرد فرزانه ی تیغ زن

کدامت بود شهر و نام تو چیست
نژاد تو از گوهر پاک کیست؟

مرا سوختی دل بدین گفتگوی
میندیش و راز نهان بازگوی

سپهبد بدو گفت خوش گوهرم
ز هاشم نژادان نام آورم

بود مسلمم نام و بابم عقیل
برادر پدر ساقی سلسبیل

چو ازمرد نام آور پاک رای
شنید این سخن آن زن پارسای

بیفتاد برخاک زار و نوان
ببوسید پای دلیر جوان

به مژگان همی رفت خاک رهش
زبرزن بیاورد دربنگهش

بدو گفت صبح امیدم دمید
که خورشیدم اندر سرای آرمید

درخشنده گشت ازرخت خانه ام
فروغ جنان یافت کاشانه ام

فراوان بدینسان چو بنواختش
به گنجینه ی خانه بنشاختش

یکی خوان بیاراست اندر زمان
که بودی سزاوار آن میهمان

جز اندک نخورد آن یل بی همال
ازآن خوردنی های خوان نوال

وزان پس به آسوده گی درسرای
خداوند راشد پرستش سرای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۷ - انجمن شدن یاران جناب مسلم
گوهر بعدی:بخش ۴۹ - آگاهی یافتن بلال پسر طوعه ازحال جناب مسلم و خبر دادن به ابن زیاد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.