هوش مصنوعی:
در این متن، سه برادر به نام فرخ و برادرانش در روزی خاص گرد هم میآیند و درباره فتنهای بزرگ و جنگ و کینهای که در حال وقوع است صحبت میکنند. آنها به یادآوری سخنان پیامبر(ص) و پدرشان میپردازند و از آزمایش الهی در این روز سخن میگویند. برادران اعلام میکنند که آمادهاند جان خود را در راه حق و برای شاه و دین فدا کنند. پس از ابراز وفاداری و عشق به شاه و دین، برادر بزرگتر از شاه اجازه نبرد میگیرد و آنها با شجاعت به میدان جنگ میروند.
رده سنی:
15+
متن دارای مضامین عمیق مذهبی و حماسی است و شامل مفاهیمی مانند فداکاری، جنگ و آزمایش الهی میشود که برای درک کامل نیاز به بلوغ فکری و شناختی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعرگونه و ادبی ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم باشد.
بخش ۶۷ - اندرز دادن جناب ح عباس علیه السلام برادران خودرا
سه فرخ برادرش را پیش خواند
درآن روز و اندر برخود نشاند
بگفت ای دلیران فرخنده نام
برادر مرا هر سه از باب و مام
ببینید کامروز باشد چه روز
چه فتنه است این فتنه ی عقل سوز
پی چیست این کینه و جوش و جنگ
به سالار دین از چه شد کار تنگ
چنین روز در پرده ی روزگار
نهان بود و اکنون نمود آشکار
چنین روز را داد ازین پیشتر
پیمبر (ص) به فرخ پدرمان خبر
دراین روز یزدان پی جنگ و خون
کند دشمن و دوست را آزمون
کند آشکارا به خلق جهان
که بر راه حق رفت بایدچسان
چسان دست مردی برافراشتند
زمین را زکشته بیانباشتند
پس آنگه به مردی سپردند جان
نشستند در قرب حق جاودان
نمانده دراین پهنه ی جانگزای
زیاران سلطان دین کس به جای
شد از دوستان کشته هفتادمرد
که شان درزمانه نبد هم نبرد
هم از هاشمی زاده گان بر به خاک
بیفتاد بس اختر تابناک
که در مرگ یک رسول امین (ص)
سیه پوش باشد به خلد برین
ازآن جمله مردان فریادرس
هم ایدون به جاجز شما نیست کس
سرآمد ز یاران چو پاینده گی
حرام است بر ما دگر زنده گی
روا هست ما زنده مانیم و شاه
رود یک تنه سوی آوردگاه
برای همین کرد شوی بتول(ع)
به جفتی گزین مام ما را، رسول
که ما در ره پاک فرزند او
همان نور چشم و جگربند او
درین سخت هنگامه بازیم جان
بلند آوریم افسر دودمان
برای همین کار ام البنین
فرستاد ما را در این سرزمین
مخواهد او را به روز شمار
بر پاکدخت نبی شرمسار
سرو جان فدای برادر کنید
مرا سرخ رو نزد حیدر کنید
چه خویش وبرادر همه کشته گشت
اجل نامه ی عمرشان درنوشت
نه فرزند دلبند دارید نیز
کهبا وی نبینید از غم ستیز
به گیتی درون از چه مانید شاد
کسی را چنین زندگانی مباد
هراس ازدل خود به یک سو کنید
به کاراندر اندیشه نیکو کنید
پس آنگاه پاسخ ببندید کار
به من راز دل را کنید آشکار
بگفتند کای مهتر نامور
به زنهار یزدان و جان پدر
جز این آرزویی نداریم ما
که درپای شه جان سپاریم ما
همه شاه را کهترین بنده ایم
روان ها به مهروی آکنده ایم
تو از شه بگیر اذن پیگارما
پس آنگاه بنگر به کردار ما
برآریم از جان دشمن فغان
پس آنگه به جانان سپاریم جان
چو گفتار ایشان برادر شنید
بشد شادمان و چو گل بشکفید
به گفتار نیکو بسی کرد یاد
بسی برسر و چهر شان بوسه داد
روان شد سوی شاه وبا خویشتن
ببرد آن سه تن شیر شمشیر زن
درآن روز و اندر برخود نشاند
بگفت ای دلیران فرخنده نام
برادر مرا هر سه از باب و مام
ببینید کامروز باشد چه روز
چه فتنه است این فتنه ی عقل سوز
پی چیست این کینه و جوش و جنگ
به سالار دین از چه شد کار تنگ
چنین روز در پرده ی روزگار
نهان بود و اکنون نمود آشکار
چنین روز را داد ازین پیشتر
پیمبر (ص) به فرخ پدرمان خبر
دراین روز یزدان پی جنگ و خون
کند دشمن و دوست را آزمون
کند آشکارا به خلق جهان
که بر راه حق رفت بایدچسان
چسان دست مردی برافراشتند
زمین را زکشته بیانباشتند
پس آنگه به مردی سپردند جان
نشستند در قرب حق جاودان
نمانده دراین پهنه ی جانگزای
زیاران سلطان دین کس به جای
شد از دوستان کشته هفتادمرد
که شان درزمانه نبد هم نبرد
هم از هاشمی زاده گان بر به خاک
بیفتاد بس اختر تابناک
که در مرگ یک رسول امین (ص)
سیه پوش باشد به خلد برین
ازآن جمله مردان فریادرس
هم ایدون به جاجز شما نیست کس
سرآمد ز یاران چو پاینده گی
حرام است بر ما دگر زنده گی
روا هست ما زنده مانیم و شاه
رود یک تنه سوی آوردگاه
برای همین کرد شوی بتول(ع)
به جفتی گزین مام ما را، رسول
که ما در ره پاک فرزند او
همان نور چشم و جگربند او
درین سخت هنگامه بازیم جان
بلند آوریم افسر دودمان
برای همین کار ام البنین
فرستاد ما را در این سرزمین
مخواهد او را به روز شمار
بر پاکدخت نبی شرمسار
سرو جان فدای برادر کنید
مرا سرخ رو نزد حیدر کنید
چه خویش وبرادر همه کشته گشت
اجل نامه ی عمرشان درنوشت
نه فرزند دلبند دارید نیز
کهبا وی نبینید از غم ستیز
به گیتی درون از چه مانید شاد
کسی را چنین زندگانی مباد
هراس ازدل خود به یک سو کنید
به کاراندر اندیشه نیکو کنید
پس آنگاه پاسخ ببندید کار
به من راز دل را کنید آشکار
بگفتند کای مهتر نامور
به زنهار یزدان و جان پدر
جز این آرزویی نداریم ما
که درپای شه جان سپاریم ما
همه شاه را کهترین بنده ایم
روان ها به مهروی آکنده ایم
تو از شه بگیر اذن پیگارما
پس آنگاه بنگر به کردار ما
برآریم از جان دشمن فغان
پس آنگه به جانان سپاریم جان
چو گفتار ایشان برادر شنید
بشد شادمان و چو گل بشکفید
به گفتار نیکو بسی کرد یاد
بسی برسر و چهر شان بوسه داد
روان شد سوی شاه وبا خویشتن
ببرد آن سه تن شیر شمشیر زن
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۶ - نوبت مبارزت رسیدن به فرزندان ام البنین و ستایش آنها
گوهر بعدی:بخش ۶۸ - آوردن ح – ابو الفضل علیه السلام برادران خود را به سوی امام علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.