۱۸۹ بار خوانده شده

بخش ۶۱ - جا دادن حریم دلسوخته ی امام علیه السلام

چو از غارت خیمه های حرم
بپرداخت سالار اهل ستم

تن آسان بیامد به خرگاه خویش
نشست و سران را نشانید پیش

دل آسوده از کار ناورد و جنگ
بشستند از خاک و خون تیغ و چنگ

وزان سوی آل رسول امین
پراکنده ماندند در دشت کین

خلیده به پار خار و سر پر زخاک
زسوز عطش گشته لب چاک چاک

برهنه سر و پا و رخ بی نقاب
به سرشان همی تافتی آفتاب

نه فرش و نه خرگه نه آب و نه نان
زسوگ پدردست بر سر زنان

تنی چند زان مردم دل سیاه
بگفتند با مهتر کینه خواه

که با این اسیران برگشته بخت
پس از قتل مردان و تاراج رخت

بگو تا تو را در دل اندیشه چیست؟
از این بیش بیداد، شایسته نیست

اگر زنده شان ماند باید به جای
بباید یکی خیمه کردن به پای

در آن سایه ی خیمه شان جای داد
درآب و نان نیز بر رخ گشاد

و گرنه نیارند با رنج و تاب
بمیرند از گرمی آفتاب

دل سنگ وی نرم شد زان سخن
همی شرم کرد از رخ انجمن

بفرمود تا خیمه ی نیم سوز
نمودند بر پا به پایان روز

نمودندشان گرد در زیر آن
پدرکشته و تشنه لب کودکان

چنان جوجه ی مرغ از هر کنار
به دامان زینب (س) غنودند زار

زآب و زنان وز فرش و چراغ
نبود اندر آن خیمه جز درد و داغ

برهنه تن کودکان تابناک
بدی چون ستاره درون تیره خاک

همی تا دل شب پی نان و آب
نشد چشم آن کودکان گرم خواب

چو دید آنچنان خواهر شهریار
بپیچید از غم چو موی از شرار

به دخت پدر ام کلثوم گفت:
تو را نیز، بیننده امشب نخفت

بیا تا من و تو به هر سو یکی
در این دشت روی آوریم اندکی

مگر آوریم آب و نانی به دست
که نومیدی از داد یزدان بد است

دو فرخنده خواهر به پا خاستند
همی یاوری از خدا خواستند

بگفتا بدان بانوان فضه نیز
که ای صد چو مریم شما را کنیز

برآورده باشد بر دادگر
یکی کام من زو بخواهم اگر

نویدم بدین داده بد شاه ما
ولیکن نبود آرزو راه ما

ازو خواستن جز ورا کی سزید
کنونم به یاد آمدم از آن نوید

اگر هست دستوری از بانوان
بیایم از این خیمه بیرون نوان

بگیرم از این انجمن گوشه ای
بخواهم ز یزدان خود توشه ای

امیدم چنان است از کردگار
نگردم از این کودکان شرمسار

دو بانو برون آمدند اشکریز
زدنبالشان آن خجسته کنیز

برفتند هر یک به سویی فراز
همی چاره جوینده از چاره ساز

چو یک لخت زینب (س) بپیمود راه
به ناگه بیفتاد او را نگاه

به مردی که از قبله آید همی
به نزدیک بانو گراید همی

بزد بانگ بانو که ای رهنورد
خدا را بدین سوی هامون مگرد

که ما عترت پاک پیغمبریم
زنانیم یکسر، برهنه سریم

بسی گفت و آن کس نمی داد گوش
همی گشت نزدیک و چیزی به دوش

به هرسو که رو کردی آن پناه
همی دیدی آن مرد در پیش راه

خروشید بانو که برجا بایست
بگفتا بدو رهنورد و گریست

که از آشنایان چه جویی گریز
ولیکن تو را نیس بیغاره نیز

ببستت غمان دیده ی روشنا
که بیگانه نشناسی از آشنا

بگفت این و برداشت از رخ نقاب
تو گفتی که بی ابر گشت آفتاب

چو بانو به رویش نکوتر بدید
فروزنده روی برادر بدید

دوید و بیفتاد او را به پای
بگفتش: کجا بودی ای رهنمای؟

چه سان یاد کردی از این بی کسان
ندیدی که برما چه رفت از خسان

همی گفت راز دل و می گریست
بدو گفت شه جای گفتار نیست

کنون در بر سید المرسلین
بدم من به گلزار خلد برین

به من داد این کاسه ی پر طعام
بفرمود زیدر به دنیا خرام

رسانش بر زینب (س) داغدار
که در کار طفلان فرو مانده زار

بگفت این و داد آن خورش را به وی
نهان گشت از چشم بانوی حی

گرفت آن خورش را سر بانوان
بر ام کلثوم آمد دوان

بگفتا بدو آنچه از شاه دید
ز دل، ام کلثوم آهی کشید

بسی داد از غم شکیبایی ام
سترد اشک از پیش بینایی ام

وز آنسوی فضه به آه و فغان
به قربانگاه شاه دین شد روان

نشست از بر کشته ی شاه فرد
ببوسید و بگریست وانگه به درد

پریشان نمود اندر آن شام تار
دو پیچیده گیسوی کافور بار

بگفت: ای خداوند بالا و پست
روانبخش و روزی ده هر چه هست

بدین پیکر بی سر شهریار
بدان کس که پروردش اندرکنار

برآور یکی آرزوی مرا
سپید آر از این کار روی مرا

عطا کن یکی مائده همچنان
کزین پیش دادی مرا ز آسمان

دراین بود کامد ورا بر مشام
درآن دشت بوی بهشتی طعام

یکی گفتش: ای بنده ی فاطمه (س)
بر آورده شد آرزویت همه

فرستاده یزدان برایت طعام
که چون دخت عمرانی اندر مقام

نگه کرد و در بر یکی طاس دید
پر از گرم و خوشبو تریدی سپید

بیفتاد بر خاک، بهر سپاس
سپس رفت و برد آن بیا کنده طاس

نهادش بر خردسالان شاه
که نک، تحفه ی ایزدی بارگاه

بخوردند آل علی (ع) زان غذا
همی تا به یثرب نهادند پا

در این شب یکی رفت در قتلگاه
به سر وقت جسم همایون شاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۰ - بردن مرغ خون آلود خبر قتل امام علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۶۲ - داستان جانگداز از ساربان و بیدادی که در قتلگاه کرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.