هوش مصنوعی:
این متن بخشی از یک شعر یا روایت حماسی-عاشقانه است که به واقعهای تاریخی یا افسانهای اشاره دارد. در آن، گروهی اسیر شدهاند و یکی از آنها، دختر امام (احتمالاً حضرت زینب)، با فردی به نام فرخ سکینه صحبت میکند. دختر امام از وضعیت اسفبار خود و از دست دادن حجاب و شرمگاهیش شکایت میکند. سپس، شخصی دیگر (احتمالاً دشمن) اظهار پشیمانی میکند ولی کار را ناچار میداند. در پایان، دختر امام به او هشدار میدهد که در روز محشر پاسخگوی اعمالش خواهد بود و از شادمانی بر مرگ حسین (ع) او را برحذر میدارد.
رده سنی:
16+
متن حاوی موضوعات سنگین مانند اسارت، مرگ، و مفاهیم مذهبی عمیق است که برای درک کامل نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. همچنین، ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامفهوم یا ناراحتکننده باشد.
بخش ۱۰۲ - مکالمه ی یزید با اهل بیت و پاسخ حضرت سکینه خاتون اورا
ببردندشان بسته دریک کمند
همه زار و گریان و بازو به بند
بپوشیده با آستین روی خویش
فکنده سر از شرم دشمن بپیش
یکایک از ایشان بپرسید نام
همی تا رسید او به دخت امام
بپرسید کاین دخت موینده کیست
گرفته برخ دست خود بهر چیست
چو فرخ سکینه زوی آن شنفت
خروشید و زارید و با وی بگفت
که ما را زکین تو ای زشت رای
کهن چادری هم نمانده به جای
که با وی توان روی خود را ببست
رخ خود بپوشیم زانرو به دست
که هستیم در نزد نامحرمان
به ما دوخته دیده ها مردمان
ز گفتار او شد بد اختر غمین
بگریید و گفتا به بانو چنین
سیه روی فرزند مرجانه باد
که او داد این خاندان را به باد
ولیکن از این کار ناچار بود
که باب تو با ما به پیکار بود
بکوشید از بهر ملک و شهی
ندانست بختش و او را شکست
بدو گفت نوباوه ی شاه دین
که ای دشمن سیدالمرسلین
ز یزدان بکن شرم و چندی مناز
که کشتی حسین (ع) پور شاه حجاز
پدرم از خداوند در این جهان
بدین شاه بود آشکار و نهان
به مرگش چنین شادمانی مکن
که گیتی تو را هم برآرد ز بن
بیندیش تا روز محشر جواب
چه گویی به پیغمبر کامیاب
گمانت که او خون فرزند خویش
دگر آنهمه یارو پیوند خویش
نجوید ز تو ای زنا زاده مرد
بسا زود کز تو برآرند گرد
چو دید اینچنین خواهر شهریار
سر بانوان زینب داغدار
همه زار و گریان و بازو به بند
بپوشیده با آستین روی خویش
فکنده سر از شرم دشمن بپیش
یکایک از ایشان بپرسید نام
همی تا رسید او به دخت امام
بپرسید کاین دخت موینده کیست
گرفته برخ دست خود بهر چیست
چو فرخ سکینه زوی آن شنفت
خروشید و زارید و با وی بگفت
که ما را زکین تو ای زشت رای
کهن چادری هم نمانده به جای
که با وی توان روی خود را ببست
رخ خود بپوشیم زانرو به دست
که هستیم در نزد نامحرمان
به ما دوخته دیده ها مردمان
ز گفتار او شد بد اختر غمین
بگریید و گفتا به بانو چنین
سیه روی فرزند مرجانه باد
که او داد این خاندان را به باد
ولیکن از این کار ناچار بود
که باب تو با ما به پیکار بود
بکوشید از بهر ملک و شهی
ندانست بختش و او را شکست
بدو گفت نوباوه ی شاه دین
که ای دشمن سیدالمرسلین
ز یزدان بکن شرم و چندی مناز
که کشتی حسین (ع) پور شاه حجاز
پدرم از خداوند در این جهان
بدین شاه بود آشکار و نهان
به مرگش چنین شادمانی مکن
که گیتی تو را هم برآرد ز بن
بیندیش تا روز محشر جواب
چه گویی به پیغمبر کامیاب
گمانت که او خون فرزند خویش
دگر آنهمه یارو پیوند خویش
نجوید ز تو ای زنا زاده مرد
بسا زود کز تو برآرند گرد
چو دید اینچنین خواهر شهریار
سر بانوان زینب داغدار
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۱ - مکالمه ی بطریق روم با یزید
گوهر بعدی:بخش ۱۰۳ - خطبه خواندن حضرت زینب در مجلس یزید و گفتگو پیش آن پلید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.