۱۵۶ بار خوانده شده

بخش ۱۰۴ - گفتگوی یزید با حضرت امام زین العابدین(ع)و امر به قتل آن جناب

بفرمود باشد علی (ع) نام من
پدرم آن شه کشته دور از وطن

بداختر بگفتا که پور حسین (ع)
علی (ع) آنکه زو بد سرور حسین (ع)

شنیدم که یزدانش درکربلا
بکشت و رها شد ز رنج و بلا

بفرمود او بود مهتر زمن
که شد کشته از تیغ زشت اهرمن

خدا قاتلش را به روز شمار
به دوزخ نماید ز آتش مهار

برآشفت اهریمن کینه ساز
بگفتا دگر باره با سر فراز

که باب تو ای کودک ناتوان
چرا کرد کین کهن را جوان

به ما ناسزا گفت در هر کجا
نیاورد آیین خویشی به جا

همیخواست گردد در اسلام، شاه
کند خاندان امیه تباه

خدا را سپاسم که بر آرزو
نشد کامران و خود آمد برو

بگفتا بدو پور شاه شهید
که برخویش چندین مبال ای یزید

برآنان بود شاهی دین روا
کز ایشان شد این دین و آیین به پا

زما گشت آغاز این کیش فاش
که آورد از پیش حق مصطفاش

در این خاندان بوده پیغمبری
سپهداری و دانش و سروری

به بدر و احد جنگ احزاب هم
نیای مرا بود درکف علم

نیای تو خود رایت کفرداشت
که بر جنگ اسلامیان میفراشت

عجب نیست گر چون نیاکان خویش
گرفتی دره کفر اکنون به پیش

اگر دانی از شومی این گناه
چه کیفر تو را میرسد از اله

ز وحشت نهی سرسوی کوهسار
کنی گریه برخویش پیوسته زار

ز گفتار آن پادشاه زمن
پر از خشم آمد دل اهرمن

به دژخیم گفتا که این را ببر
تن ناتوانش سبک کن ز سر

دوان گشت دژخیم تیغش به دست
سوی آن شهنشاه یزدان پرست

چو دیدند اینگونه آن بی کسان
گرفتند پیراهنش حلقه سان

یکی گفتی ای وای سالار ما
نگهبان و یار و پرستار ما

یکی گفت جز وی نداریم کس
خدایا در این غم به فریاد رس

یکی گفتی از نسل خیرالبشر
به جانیست مردی جزاین یک پسر

اگر بایدش کشت ما را نخست
بکش تاکنی کین احمد (ص) درست

وزان بانوان ام کلثوم زار
به دامان شه چنگ زد استوار

بگفتا که ای پور هند پلید
که از عم احمد (ص) جگر می مکید

بکن دست کوتاه از این پسر
که جز وی نداریم محرم به سر

نه ماییم فرزند خیر الورا
که بستوده یزدان به پاکی ورا

کجا می پذیرد خداوند فرد
که ماییم بی محرم ای زشت مرد

به یثرب سپس کرد روی نیاز
به زاری بگفت ای خدیو حجاز

بکشتند امت حسین (ع) تو را
روان تن و نور عین تو را

کنون این ستمدیده بیمار ما
که باشد به غربت پرستار ما

همی خواهد او را یزید از ستم
کشد زار در پیش چشم حرم

یکی سر برآور به ما در نگر
ببین تا پس از تو چه آمد به سر

بد اختر چو گفتار بانو شنید
بترسید و دست از شه دین کشید

به دژخیم گفتا نگهدار دست
که افغان این زن دلم را بخست

به برخواند پس شاه را آن پلید
به سوهان خود آن بندها را برید

چو برداشت از شیر حق سلسله
بگفتش مرا تنگ شد حوصله

زگفتار تو ور نه برکشتنت
نفرمودمی، بد مباد از منت

به پور زیاد تبه روزگار
بسی باد نفرین ز پروردگار

که او با شما سخت بیداد کرد
وزین خاندان او برآورد گرد

وزینگونه بسیار با شه بگفت
سخن های جانکاه پاسخ شنفت

زگفتار شه مغز او خیره شد
یکی بیم برخاطرش چیره شد

بگفتا که امروز آید به پای
دگر روز بینیم تا چیست رای

برآرم همه آرزوی تو را
نمانم دژم پیش روی تو را

بگفت این و برخاست از آن انجمن
روان شد به ویرانه شاه زمن

نشستند آل رسول امین
به خاک سیه زار و اندوهگین

شهی را به ویرانه شد خاک فرش
که بدخاکی ازمقدمش زیب عرش

بماندند آنجای تا چند روز
نپرسید از حالشان کینه توز

زگرمای روز و ز سرمای شب
تن ناز پرورده گان درتعب

ز بس خور بتابید بر رویشان
شده پوست از روی نیکویشان

یکی روز اهریمن کینه ساز
به مسجد روان گشت بهر نماز

شه ناتوان را به همره ببرد
که سازد به چشم بزرگانش خرد

به فرمان او هر که بد روشناس
برفتند در جایگاه سپاس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۳ - خطبه خواندن حضرت زینب در مجلس یزید و گفتگو پیش آن پلید
گوهر بعدی:بخش ۱۰۵ - خطبه خواندن حضرت سیدالساجدین درمسجد شام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.