۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

مژده که میلاد شاه عرش مکان است
عید پیمبر شه زمین و زمان است

باعث ایجاد کاینات محمد
کز رخ او جلوه ی خدای عیان است

نور نخستین و خلق اول احمد
کز همه پیش است و اخر همگان است

آدم اول رسول خاتم امی
کز گهر آدم است و بهتر از آن است

بنده ی ایزد نما و علت اشیا
داور آفاق و مالک دو جهان است

پیکرش از نور بود و عنصرش از جان
سایه نبودش از آنکه جسمش جان است

بی مثل آمد چو ذات ایزد یکتا
هرچه در آید به فکر برتر از آن است

غیر علی کس نبود یار و معینش
ناصر دینش خدیو ملک ستان است

ناصر دین شاه تاجور که به خفتانش
خفته تو گویی هزار شیر ژیان است

آنکه ز رشک بنان و کف کریمش
خون به دل معدن است و در رگ کان است

بر سر مطبخ سرای شاه جهانبان
گنبد پیروزه فام همچو دخان است

شاه بود تاج بخش و پورش مسعود
ملک ستان و خدیو شاه نشان است

سایه ی سلطان یمین دولت کو را
فتح چو زه بسته بر دو سوی کمان است

آنگه حسامش به رزم قابض روح است
و آنکه عطایش به بزم معطی جان است

نیمه ی ایران ز عدل کارگزارانش
خرّم و آباد همچو باغ جنان است

ویژه ز دوده ی حسان ملک شهنشاه
آنکه زمانش زمان عدل و امان است

میر معظم که از لطافت عنصر
رای وی آگه ز رازهای نهان است

گو مخور ای بینوا دگر غم روزی
جود امیر بزرگوار ضمان است

ای که ز تأثیر اسم اعظم عدلت
گرگ پی پاش گله بِه ز شبان است

مهر تو احباب را شکفته بهار است
قهر تو بدخواه را چو باد خزان است

رمح تو نیش قضا بود که ز بیمش
خون به رگ روزگار در هیجان است

بود مداین چه سان به دوره ی کسری
کشور ما از عدالت تو چنان است

تیغ به دریای دست راد تو ای میر
راست تو گویی یکی نهنگ دمان است

روز نبرد از نهیب لشکر عزمت
کز دو طر پهنه پر ز برق سنان است

رایت دشمن چو مرغ سوی نشیمن
رو به هزیمت نهاده در طیران است

اکه به سرپنجه ی تو قبضه ی تیغ است
ملک مصون ز انقلاب و از حدثان است

راست روی در زمان عدل تو ای میر
بر همه تن واجب است گر سرطان است

سم ننهاده است گر سمند تو بر چرخ
بر رخ او از هلال این چه نشان است

اسب تو باد بزان بود که به پویه
بر زبر کوه همچو دشت دوان است

نی نی باد است خانه زاد سمندت
زان به جنوب و شمال در جولان است

ر تو به هیبت به کوه خاره ببینی
کوه مخوانش دگر که آب روان است

در دل الهامی از عنایت یزدان
وحی سماوی و روج قدس نهان است

لیک فتاده به قعر چاه مذلت
یوسف جانش ز کینه ی اخوان است

خواستم از این دیار رخت ببندم
سوی دیاری که خسرو ملکان است

سود برند اهل ذوق از سخن من
قافیه گر شایگان شود چه زیان است

تا که به هر سال عید احمد مختار
سنت اسلام و جشن پیر و جوان است

شاه بماناد و پور شاه بماناد
میر بماناد و هرکه خادم آن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴ - در مدح میرزا حسن خان گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.