۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

اگر ندیده ای از مشک پیش لاله سپر
همی نگر به سوی آن دو زلف لاله سپر

رخش همی به دی از لاله نوبهار کند
اگر حذر کند از چشم بد رواست حذر

ندید کس که ز هیچ آتشی بنفشه دمید
از آتش رخ او چون دمد بنفشه تر

اگر شگفت بود لاله شکفته به دی
بنفشه ای که ز آتش دمد شگفتی تر

خطش بنفشه و از شرم آن بنفشه همی
بنفشه چمن باغ بر نیارد سر

بدان بنفشه فزاید جمال باغ و بهار
بدین بنفشه فزاید جمال شمس و قمر

گر آن بنفشه همیدون ز خاک روید و آب
بنفشه خط او را ز گل بود بستر

بر این بنفشه نگویی بنفشه را چه محل
بر این بنفشه نگویی بنفشه را چه خطر

از آن دو لاله که بشکفت بر دو عارض او
جمال را خطر افزود و حسن را زیور

وز این بنفشه که بر عارض و رخش بدمید
از آتش دل من بر فلک رسید شرر

اگر تو را هوس لاله و بنفشه کند
به خط و عارض آن دلبر نگار نگر

و گر سعادت دل خواهی و سلامت جان
به مدح صدر اجل دل فروز و جان پرور

سپهر همت و خورشید مجد مجدالدین
خجسته تاج معالی علی بن جعفر

سر شرف شرف الساده عمده اسلام
جهان عترت و اقبال آل پیغمبر

کریم عادت محمود فعل خوب خصال
حمید خلق عطا گستر بزرگ نظر

بلند نسبت پاکیزه عرق نیکو نام
رهی نواز بهی منظر نکو مخبر

مفسر است همیشه ز سیرتش صورت
مخبر است همیشه به مخبرش منظر

نه بحر و بحر عطا و نه ابر و ابر نوال
نه چرخ و چرخ علو و نه کوه و کوه جگر

علی علوم و علی کوشش و علی بخشش
نبی خصال و نبی سیرت و نبی گوهر

زهی به مدحت صدرت فلک گشاده زبان
زهی به خدمت قدرت سپهر بسته کمر

ز بهر دیدن روی تو و ستایش تو
شریف گشته زبان و عزیز گشته بصر

وز آن قبل که تویی اختر سپهر شرف
بلند گشت سپهر و منیر گشت اختر

اگر نه از پی نشر محامدت بودی
ز فخر مدح تو بر آسمان شدی دفتر

اگر نه فضل و هنر نسبت از دل تو کند
در این جهان که تقرب کند به فضل و هنر

ز امن لعل تو لعلی گرفت گونه گل
ز بیم جود تو زردی گرفت گونه زر

بود در آتش خشم تو ذره ای دوزخ
بود ز آب رضای تو قطره ای کوثر

نه جود را غرضی حاصل است بی کف تو
نه در جهان عرضی ممکن است بی جوهر

هم از جهانی و بیش است قدر تو ز جهان
زکان به است وگرچه زکان بود گوهر

ز روزگاری و بی شک ز روزگار بهی
ز ابر بارد و بی شک به است از ابر مطر

همیشه معدن آزادگی دل و کف توست
چنانکه معدن آهن در آتش است و حجر

اگر چه فخر به حیدر کند سخاوت و علم
تویی به علم و سخاوت تفاخر حیدر

فضایل از تو خطر گیرد و شمایل قدر
مناقب از تو شرف یابد و معالی فر

ضمیر ما نشناسد محل حرمت تو
هر آینه نشانسد صدف محل درر

چو نام نیک همی گستری عطا و سخن
زهی کریم عطاپرور سخن گستر

هزار بار کم از قدر و رتبت تو بود
اگر ستاره ببوسد تو را ستانه در

وگر سپهر شود بنده تو را بنده
و گر زمانه بود چاکر تو را چاکر

تو نیک محضی و در جز تو نیک باشد و بد
تو خیر صرفی و در جز تو خیر باشد و شر

اگر مکارم اخلاق تو سخن گوید
کمینه لفظی از او مشک باشد و عنبر

وگر بزرگی و قدر تو منقسم گردد
کمینه قسمی از او جاه باشد و مفخر

ثنا کنیم تو را و تو بهتری ز ثنا
هر آینه شرف سر فزونتر از افسر

ز حسن رسم تویک (شمه) است باد بهار
ز عطر خلق تو یک نایب است باد سحر

مرا که هست زبانم بر آفرین تو وقف
همی زبان مرا آفرین کند حنجر

اگر چه صدر تو را بندگان فراوانند
به من بود همه ذکر تو زنده تا محشر

همیشه تا اثرست از سپهر و گردش او
ز عمر و عز تو در دولت تو باد اثر

همیشه زیر و زبر باد کار دشمن تو
چنانکه هست فلک زیر و همت تو زبر

همیشه تا به جهان گاه نفع و گه ضرر است
نصیب تو همه نفع و نصیب خصم ضرر

همیشه تا به سوی برتری کشد آتش
تو آتشی و عدو تو باد خاکستر

همیشه تا زمی از آسمان پذیرد فعل
تو ‌آفتابی و صدر تو آسمان پیکر

به کام و نام و مراد تمام در گیتی
هزار سال بزی زان پس از جهان بگذر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.