هوش مصنوعی:
این متن یک گفتوگوی شاعرانه است که در آن شاعر با مخاطب خود دربارهی ماه، زیبایی، گناه، قدرت پادشاه، دشمنان، و مدح او صحبت میکند. در هر بیت، شاعر جملهای میگوید و مخاطب پاسخ میدهد، که اغلب حاوی نکات اخلاقی، عرفانی، یا ستایشی است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، برخی از اشارات به گناه و دشمنی نیاز به درک بالاتری از زندگی و فلسفه دارد.
شمارهٔ ۷۸
گفتم رسید ماه بزرگ ای رخت چو ماه
گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه
گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی
گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه
گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو
گفتا گناه و زلف نشاید مگر سیاه
گفتم یکی به سوی دو زلفت نگه کنم
گفتا گنه بود چه کنی در گنه نگاه
گفتم که نیست هیچ مهی زین خجسته تر
گفتا خجسته باد براین شاه دین پناه
گفتم علاء دولت و دین شاه بی نظیر
گفتا که یک نظیر سزد بر جناب شاه
گفتم قوی به قوت او شد سپاه دین
گفتا قوی به شاه بود قوت سپاه
گفتم ز مدحتش به ثریا رسد سخن
گفتازهمتش چو فلک گشت بارگاه
گفتم به قعر چاه فروشد بدو عدو
گفتا عدو او نسزد جز به قعر چاه
گفتم که همتش به بزرگی گواه اوست
گفتا چه حاجت است بزرگیش را گواه
گفتم دو تاه گشت بدو پشت دشمنان
گفتا غم دراز کند پشت را دو تاه
گفتم کلاه بر سر او تاج حشمت است
گفتا به سر تمام شود حشمت کلاه
گفتم تباه گشت بدو حال حاسدان
گفتا که حال حاسد او به بود تباه
گفتم ضمیر کس نرسد در مدیح او
گفتا که بحر او ندهد وهم را شناه
گفتم موافقش نزید جز همیشه خویش
گفتا مخالفش نکند جز همیشه آه
گفتم به مدحش به بلندی رسد سخن
گفتا که قصد مدحت او کن تو هم به گاه
گفتم که ماه روز به درگاهش آمدست
گفتا که چاره نیست ز درگاه پادشاه
گفتم که هست بر اثر ماه روزه عید
گفتا که عید او شب و روز است و سال و ماه
گفتم که باد خاضع او گردش فلک
گفتا که باد حافظ او نصرت اله
گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه
گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی
گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه
گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو
گفتا گناه و زلف نشاید مگر سیاه
گفتم یکی به سوی دو زلفت نگه کنم
گفتا گنه بود چه کنی در گنه نگاه
گفتم که نیست هیچ مهی زین خجسته تر
گفتا خجسته باد براین شاه دین پناه
گفتم علاء دولت و دین شاه بی نظیر
گفتا که یک نظیر سزد بر جناب شاه
گفتم قوی به قوت او شد سپاه دین
گفتا قوی به شاه بود قوت سپاه
گفتم ز مدحتش به ثریا رسد سخن
گفتازهمتش چو فلک گشت بارگاه
گفتم به قعر چاه فروشد بدو عدو
گفتا عدو او نسزد جز به قعر چاه
گفتم که همتش به بزرگی گواه اوست
گفتا چه حاجت است بزرگیش را گواه
گفتم دو تاه گشت بدو پشت دشمنان
گفتا غم دراز کند پشت را دو تاه
گفتم کلاه بر سر او تاج حشمت است
گفتا به سر تمام شود حشمت کلاه
گفتم تباه گشت بدو حال حاسدان
گفتا که حال حاسد او به بود تباه
گفتم ضمیر کس نرسد در مدیح او
گفتا که بحر او ندهد وهم را شناه
گفتم موافقش نزید جز همیشه خویش
گفتا مخالفش نکند جز همیشه آه
گفتم به مدحش به بلندی رسد سخن
گفتا که قصد مدحت او کن تو هم به گاه
گفتم که ماه روز به درگاهش آمدست
گفتا که چاره نیست ز درگاه پادشاه
گفتم که هست بر اثر ماه روزه عید
گفتا که عید او شب و روز است و سال و ماه
گفتم که باد خاضع او گردش فلک
گفتا که باد حافظ او نصرت اله
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.