۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

دی غریوان شدم به سوی وثاق
بر وصال اختیار کرده فراق

دلم اندر هزاهز هجران
روحم اندر کشاکش احراق

طرب از طبع من گسسته وطن
رنج در روح من گرفته وثاق

روز دیدم همی گریخت ز شب
هم بران گونه کز نفاق وفاق

چون فرو شد به غرب چشمه روز
گفتی اخلاص را بخورد نفاق

اختران چون چراغ های منیر
سرنگون در یکی کبود رواق

کوکب روشن و شب ترای
درهم افتاده چون نکاح و طلاق

آمد آن دلربای زیبا روی
آمد آن سرو قد سیمین ساق

چشمش از نم چو ابر فصل بهار
تنش از غم چو ماه وقت محاق

بی گره کرده گیسوان بخم
پر گره کرده ابروان بطاق

گفت کای حسرت همه دلها
گفت کای غیرت همه عشاق

بی تو بر من حمیم گشته شراب
بی تو بر من جحیم گشته وثاق

عاشقان را چنین بود بیعت
دوستان را چنین بود میثاق

چند از این دردهای بی درمان
چند از این زهرهای بی تریاق

گفتم ای جان به وصل تو محتاج
گفتم ای دل به روی تو مشتاق

تا بود جانم از وصال تو فرد
تا بود چشمم از جال تو طاق

چیره باشد بر آن همه آفات
تیره باشد براین همه آفاق

روی توست از عجایب قدرت
وصل توست از نفایس اعلاق

سر زلفت زعشق معلاقی است
وین دل من معلق از معلاق

رزق مقسوم خویش می طلبم
زانکه دستش خزانه ارزاق

ثقه الدین امین ملک عمر
کز عمر برده وقت عدل سباق

آنکه جمع محاسن شیم است
وانکه قطب مکارم اخلاق

روی چون اصل باغ ابراهیم
خود چو روی نبیره اسحاق

مدحت او روایح ارواح
مجلس او حدایق احداق

سال و مه بر صحیفه ایام
خرد و جان همی کند الحاق

مدح او بالغدو و الاصال
شکر او بالعشی والاشراق

آن تملق که در سخاوت اوست
پس از این کس نترسد از املاق

جز به آواز کوس کینه او
نکند گوش روزگار طراق

ای بزرگی که رزق بگذارد
از نهیب تو عالم ارزاق

در سخن صاحبی علی التحقیق
در سخا حاتمی علی اطلاق

نگسلد همچو روزی از حیوان
صله تو ز اهل استحقاق

محمدت را به نامت استرواح
مکرمت را به خلقت استنشاق

درج لولو شده است و سلک درر
از مدیحت صحایف اوراق

به ثنای تو گشت لفظ لطیف
پیش مدح تو بست نطق نطاق

این عروسان مدح را که دهد
جز تو از حسن اعتقاد صداق

تا بدیدم جمال طلعت تو
از خلایق مرا نبود خلاق

روز من تیره داشت بی تو لباس
عیش من تلخ داشت بی تو مذاق

گرچه شد بر تو عمر من نفته
سود من کردم اندر این انفاق

به ثنای تو کرد هر دفتر
به مدیح تو کرد هر اوراق

نام تو زنده در همه اطراف
ذکر تو تازه در همه آفاق

تا بیان است نطق را زیور
تا خدای است خلق را رزاق

حاسدت باد سینه پر پیکان
دشمنت باد دیده پر معلاق

گشته آن را صروف دهر الیف
زده این را قضای بد مخراق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.